خواننده گرامى
نشريه حکمت يک نشريه مجانى نيست. اما باتوجه به اينکه کسانى که خواهان دسترسى به آن هستند ممکن است از امکانات مالى يا امنيتى مناسب براى خريد آن برخوردار نباشند، نشريه را از طريق اينترنت، بصورت رايگان قابل دسترس کرده ايم. اما در هرحال توليد اين نشريه، چاپ آن و اداره امور مربوط به آن همگى هزينه زيادى را در بر دارد. خريد نشريه، آبونه شدن آن و بويژه کمک مالى به ادامه کار نشريه کمک خواهد کرد. براى انجام هريک از اين کارها اينجا را کليک کنيد.

جستجو     Search

بازگشت به صفحه اول


رزمندگان و راه کارگر: جدال بر سر تحقق سوسياليسم خلقى

 

منصور حکمت، غلام کشاورز و ايرج آذرين

چندى است که "رزمندگان" و "راه کارگر" برسر مفهوم و محتواى "سه شعار راه کارگر" به مجادله برخاستهاند. دو گروه خود سوالات محورى اين مجادله را چنين فرموله مى کنند: اولا "چه طبقهاى بايد در انقلاب ما نابود شود؟" و ثانيا، "چه سيستمى را بايد از جا کند؟"، و ظاهرا هر دو بر سر اينکه اين "نظام سرمايه دارى وابسته" است که بايد در انقلاب دمکراتيک ما نابود شود به توافق مى رسند و مجادله بر سر اينکه آيا نابودى "بورژوازى بزرگ انحصارى" براى اين منظور کافى است يا "بورژوازى متوسط" هم بايد نابود شود، ادامه مي يابد.

آنچه از همين ابتدا پيدا است اينست که در وراى اين فرمولبندى انتزاعى از مساله - که هر دو گروه را در تداوم بحث به مقولات عام ترى و انتزاعىترى چون طبقه، سيستم و ... مى کشاند - سوال گرهى انقلاب حاضر، يعنى محتواى اقتصادى و سياسى پيروزى انقلاب دمکراتيک ايران از ديدگاه پرولتاريا، نهفته است. سوالى که هيچيک تمايلى به طرح مستقيم آن نشان نمى دهند و بى هيچ تعمقى در باره معناى اقتصادى و پيش شرط هاى سياسى "نابودى يک سيستم توليدى" همچنان در بررسى انتزاعى معضلى که خود ابداع کردهاند، يعنى "لزوم" يا "عدم لزوم" نابودى بورژوازى ليبرال در انقلاب ما سرگرم ميمانند. به عبارت ديگر، چهار چوب اصلى و اصولى اين مجادله را مىبايست تحليل و بررسى خصوصيات انقلاب دمکراتيک در کشور ما، مطالبات اقتصادى و سياسى پرولتاريا از اين انقلاب و از اينطريق، بررسى و تعيين وظايف کمونيستها در انقلاب حاضر تشکيل دهد. و اگر از زاويه اين چهارچوب اصولى به مساله نگاه کنيم به وضوح در مىيابيم که "مجادله" راه کارگر و رزمندگان برسر "سرنوشت بورزوازى ليبرال" در محتواى خود در واقع تاکيدى است بر توافق دو گروه برسر "ضرورت تحقق سوسياليزم خلقى"که خود اساسىترين انحراف جنبش کمونيستى در سطح مقولات برنامهاى است (رجوع کنيد به سرمقاله همين شماره). ضرورت افشاى اين انحراف برنامهاى، و از اينطريق مقابله با استنتاجات تاکتيکى انحرافى که بر آن متکى است، علت اصلى علاقه و ورود ما باين بحث است، و به اين منظور پس از بررسى انتقادى نقطه نظرات مطروحه در اين مجادله و توضيح درک پوپوليستى هردو گروه از انقلاب دمکراتيک و سوسياليسم، موضع خود را در قبال اين مسائل مثبتا خواهيم شکافت.

ابتدا نگاهى دقيق تر به مجادله دوگروه بياندازيم:

رزمندگان در مقاله "در باره سه شعار راه کارگر" (شماره ٩)، راه کارگر را "متهم" ميکند که با جدا کردن مبارزه بر عليه امپرياليسم از مبارزه برعليه سيستم موجود و عليه طبقه سرمايهدار، در واقع انقلاب دمکراتيک پيروزمندى را در نظر دارد که در آن ضمن آنکه سيستم موجود از بين نمى رود، انقلاب نيز پيروز ميشود ... "( تاکيدها از ماست) چرا که راه کارگر تنها شعار "نابودى سرمايه انحصارى وابسته" را طرح مى کند، در حاليکه به اعتقاد رزمندگان "نابودى سرمايه انحصارى وابسته، نابودى سيستم سرمايهدارى وابسته نمىباشد". رزمندگان که اکيدا معتقد است "انقلاب ما وظيفه نابودى سيستم سرمايهدارى وابسته را بعهده دارد" از اين مقدمات که "سرمايه انحصارى وابسته يا سرمايه بزرگ در يک سيستم معين عمل ميکند يعنى سيستم سرمايهدارى وابسته به امپرياليسم" و همچنين "حقيقت آنست که بورژوازى ايران اکنون نماينده سياسىاى دارد که بورژوازى ليبرال خطاب مىشود" و نيز بورژوازى ليبرال در حال حاضر نماينده کل بورژوازى ايران است"، به اين نتيجه ميرسد که "نابودى بورژوازى انحصارى وابسته "(يعنى شعار راه کارگر) براى "نابودى سيستم سرمايهدارى وابسته" کافى نيست، بلکه بورژوازى ليبرال نيز بايد نابود گردد. رزمندگان در انتهاى مقاله خود اين بحث را بصورت دو سوال، دو سوالى که به زعم او "همه بطريقى از آن ميگريزند"، جمعبندى مى کند: "چه طبقهاى در انقلاب ما بايد نابود شود؟" و "چه سيستمى را بايد از جا برکند؟"

راه کارگر (شماره ٢٥) در پاسخ به رزمندگان اين "اتهام" را که گويا راه کارگر نمى خواهد سيستم سرمايهدارى وابسته را در يک انقلاب دمکراتيک نابود کند شديدا رد مى کند: "ما مى گوييم زمانى ميهن ما وابسته است که سرمايهدارى بصورت شيوه مسلط توليد در آن جريان داشته باشد. بنابراين وقتى راه کارگر مى گويد بايد دستان امپرياليسم از ميهنمان قطع گردد، اساسا به اين رابطه توليدى مسلط نظر دارد. سيستمى که ما از آن سخن مى گوييم اين است و طبيعى است راه کارگر معتقد است اين سيستم بايد نابود شود. در هيچيک از آثار و نوشتههاى راه کارگر مطلبى دال بر بقاى سرمايهدارى بصورت شيوه مسلط توليد و اشارهاى مبنى بر بقاى اين سيستم نمى بينيم" (تاکيد اول در اصل و بقيه از ماست). در حقيقت اختلاف راه کارگر با رزمندگان در اين است که راه کارگر نابودى بورژوازى انحصارى وابسته را براى نابودى سيستم سرمايهدارى وابسته کافى ميداند و از رزمندگان مىپرسد "آيا نابودى سرمايهدارى وابسته در گرو نابودى سرمايه متوسط است؟إ" و البته پاسخ خود او به اين سوال منفى است.

ما در اينجا وارد بحث نمى شويم که رفقا بر مبناى چه "تحليل اقتصادى" آشفتهاى (١) "سيستم نابود شدنى" و "طبقه نابود شدنى(٤)" در انقلاب، را استنتاج مى کنند. اين خود به بحث مفصلى نياز دارد که بايد در نوشته ديگرى به آن پرداخت، همانطور که گفتيم، قصد ما نشان دادن و نقد درک پوپوليستى راه کارگر و رزمندگان از انقلاب دمکراتيک، نقش، وظايف و مطالبات پرولتاريا در اين انقلاب و مفهوم اقتصادى و سياسى پيروزى آن است. بهمين منظور بررسى خود را از آنچه هر دو گروه بر سر آن اتفاق نظر دارند، يعنى ضرورت نابودى سيستم سرمايهدارى وابسته در انقلاب حاضر آغاز مى کنيم.

با اندک تعمقى در تلقى رزمندگان و راه کارگر از سرمايهدارى وابسته، و البته با قدرى خوشبينى نسبت به اين تلقيات (چرا که پايينتر خواهيم ديد که التقاط در اقتصاد، اساس انحراف پوپوليستى دو گروه است)، در مىيابيم که وقتى رفقا از "نابودى سيستم سرمايهدارى وابسته" سخن مى گويند، در واقع نمى توانند منظورى جز نابودى سيستم سرمايهدارى در کليت آن داشته باشند. چرا که از نظر رزمندگان "طبقه سرمايهدار ايران طبقهاى است که بيش يا کم در وابستگى به امپرياليسم است"، "ساختمان اقتصادى سرمايهدارى جامعه ما، وجود بورژوازى را با وجود سرمايهدارى وابسته منطبق نموده است" و نيز "بورژوازى ملى در ايران اسطورهاى بيش نيست"، و راه کارگر نيز معتقد است که "بورژوازى ملى مقولهاى متعلق به گذشته است" و "براى اينکه ميهن ما وابسته نباشد بايد روابط توليدى مسلط در آن سرمايهدارى نباشد"، يعنى "سرمايهدارى بصورت شيوه مسلط توليدى در ميهن ما (پس از پيروزى انقلاب دمکراتيک) وجود نداشته باشد". و بنابراين گرچه هردو گروه همه جا از "نابودى سرمايهدارى وابسته " در انقلاب حاضر سخن مى گويند، اما از آنجا که بدرست بر اين عقيده اند که کل سرمايهدارى ايران وابسته است. گريزى از پذيرش اين نتيجه منطقى نخواهند داشت که " وظيفه انقلاب حاضر نابودى کل سيستم سرمايهدارى در ايران است"إ پذيرش اين حکم ما را به يکى از دو تعبير زير از انقلاب حاضر ميرساند:

١) انقلاب حاضر انقلابى سوسياليستى است، و

٢) انقلاب حاضر انقلابى دمکراتيک است،

اما پيروزى آن به معناى نابودى سيستم سرمايهدارى در ايران مى باشد.

در غير اينصورت، يعنى اگر بخواهيم عليرغم درکى که از وابستگى سرمايهدارى ايران داريم نابودى "سرمايهدارى وابسته" را با "نابودى سرمايهدارى" مترادف نگيريم، آنگاه تعريف و تعبير سومى نيز مى توان از "نابودى سرمايهدارى وابسته در انقلاب حاضر بدست داد:

٣) شرط پيروزى انقلاب حاضر "نابودى سرمايهدارى وابسته و جايگزين "شدن آن بوسيله "سيستم سرمايهدارى ملى و مستقل" است. البته ما آگاهيم که رفقا (و بخصوص رفقاى رزمندگان که مدت درازى استچند ماهکه بورژوازى ملى را "اسطوره" ميدانند) از اينکه از نظرات آنان در باره يک انقلاب دمکراتيک پيروزمند چنين استنتاجى شود سخت بر خواهند آشفت. با اينهمه بگذاريد اين شق سوم را بعنوان يک احتمال مطرح کنيم. پايينتر خواهيم ديد که آيا محتواى واقعى "انقلاب دمکراتيک پيروزمند" از ديد هردو گروه همين است يا خير. ابتدا لازم است ببينيم کداميک از تعابير فوق با نظرات رفقا در باره انقلاب ايران در تطابق است.

١) شق اول: "انقلاب ما بلاواسطه انقلابى سوسياليستى است و وظيفه استقرار ديکتاتورى پرولتاريا را برعهده دارد".

اين حکمى است که يک تروتسکيست منسجم و يک ايدهآليست پيگير بر پايه "ضرورت نابودى سيستم سرمايهدارى در انقلاب حاضر بى هيچ درنگ و ترديدى صادر ميکند و باين ترتيب گريبان خود را از شر توضيح و توجيه تناقضانى که اعتقاد به "ضرورت نابودى سيستم سرمايهدارى در يک انقلاب دمکراتيک" ببار مىآورد، خلاص ميسازد. اما واضح است که وصله تروتسکيسم نه به رزمندگان و نه به راه کارگر چسبندگى ندارد. راه کارگر از همان ابتدا (فاشيسم، کابوس يا واقعيت، جزوه اول، ص ٢٩) اعلام ميدارد که "براى جلوگيرى از سوه تفاهمات بايد تاکيد کنيم که از نظر ما در مقطع کنونى مرحله انقلاب ايران سوسياليستى نيست"، و رزمندگان پس از اينکه لزوم نابودى "سيستم سرمايه دارى وابسته" و نابودى کل طبقه بورژوازى را "اثبات" مى کند، بلافاصله ميافزايد : "اينجا نمى توان فورا فرياد کشيد: اى داد! اى امان! آنها انقلاب سوسياليستى را ترويج مى کنند! نه! (واقعا شگفت انگيز است که يک کمونيست براى مرزبندى با تروتسکيسم انقلاب سوسياليستى را حتى ترويج هم نکند! فرياد ما اينست که اى داد! اى امان! اينها انقلاب سوسياليستى را حتى ترويج هم نميکنند!) بهر حال وقتى رفقا با اين حرارت با ايده سوسياليستى بودن انقلاب حاضر مرزبندى مى کنند، ما هم مى پذيريم که اولين تعبيرى که ما از "ضرورت نابودى سيستم سرمايهدارى در انقلاب حاضر" بدست داديم هيچ قرابتى با نظرات دو گروه ندارد. ما نيز اين فرض (که بايد گفت فرض " انسجام در انحراف" است) را پس ميگيريم و به سراغ شق دوم مى رويم.

٢) شق دوم: انقلاب حاضر انقلابى دمکراتيک است و نابودى سيستم سرمايهدارى محتواى اقتصادى پيروزى آن را تشکيل مى دهد. اين يک موضع التقاطى تمام عيار است، انقلاب را دمکراتيک ارزيابى ميکند، اما وظيفه نابودى سرمايهدارى، که چيزى جز استقرار سوسياليسم نيست، را براى آن تعريف مينمايد. دمکراتيک بودن انقلاب از جمله بدين معناست که پرولتاريا تنها نيروى طبقاتى محرکه آن نيست و پيروزى کامل انقلاب، از نظر سياسى، خود را نه در استقرار حکومت پرولتاريا و متحدين غير پرولترش (خرده بورژوازى، دهقانان و ...) متجلى ميسازد. ("جمهورى دمکراتيک خلق"، "ديکتاتورى اتقلابى کارگران و دهقانان" و .. .) باين ترتيب وظيفه نابودى سرمايهدارى بمثابه يک وجه توليد بر عهده انقلابى قرار داده شده است که از نقطه نظر ترکيب طبقاتى نيروهاى محرکه آن و نيز از نظر محتواى سياسى پيروزىاش، استقرار جمهورى دمکراتيک خلق، اصولا نمىتواند چنين وظيفهاى را در دستور خود داشته باشد. آرمان، آرمانى سوسياليستى است (نابودى سرمايهدارى)، اما نيروهاى طبقاتى و نيز حکومتى که قرار است به آن تحقق بخشند، خلقى اند. اين ايده التقاطى مضمون اصلى انديشه رزمندگان و راه کارگر هردو را تشکيل مى دهد، و براى آنکه مطمئن شويم که مواضع رفقا را تحريف نکردهايم کافيست به متون خود رفقا رجوع کنيم. رزمندگان مينويسد:

"ما مشخصا از نابودى سيستمى که وجود دارد و طبقه اقتصادى اى که حاکم است سخن ميگوييم، آيا اين به معناى سوسياليستى بودن انقلاب است"، و طبعا پاسخ مىدهد: خير "نابودى بورژوازى به معناى نابودى سيستم سرمايهدارى وابسته ميباشد. ترکيب طبقاتى و اقشار ديگر و سيستمى که بايد نابود گردد بما نشان ميدهد که تودههاى خرده بورژوازى و پرولتاريا نيروى محرکه انقلاب ما ميباشند و چنين ترکيبى از نيروها، با توجه به خواست آنها، به معناى وجود پروسه دمکراتيک تحول انقلاب و استقرار ديکتاتورى دمکراتيک خلق به رهبرى طبقه کارگر ميباشد "و نيز: "واقعا معنى اينکه همه سرمايههاى وابسته بايد از ميان برداشته شوند و ملى گردند چيست؟" و پاسخ ميدهد که با توجه به اينکه "وجود بورژوازى ملى و يا سرمايه مستقل ملى" در ايران "رد" شده است. "اين عبارت ... نمى تواند جز بمعناى نابودى بلافاصله طبقه سرمايهدار در ايران و در نتيجه جنبه سوسياليستى قوى انقلاب ما نباشد" (رزمندگان، شماره ٦، نقد برنامه حداقل فدائى). و راه کارگر نيز مىنويسد:

"براى نابودى "جريان سرمايه" و براى نابودى سرمايهدارى بصورت شيوه مسلط توليد بايد با قدرت سياسى پاسدار آن درگير شد. بايد قدرت سياسى را تصرف کرد. تصرف قدرت سياسى اين امکان را ميدهد که اهرمهاى اساسى و کليدى اقتصاد را در دست گيريم، يعنى سرمايهدارى بصورت شيوه مسلط توليد و جريان سرمايه اساسا درهم شکسته و قدرت اقتصادى نيز همراه قدرت سياسى در دست طبقه کارگر و متحدينش قرار گيرد".

آنچه نقل کرديم جاى هيچ شک و شبهاى باقى نمىگذارد که هردو گروه اساس آموزشهاى سوسياليسم علمى و مارکسيسم انقلابى را در مورد انقلاب دمکراتيک و سوسياليستى و پيش شرطهاى سياسى و اقتصادى هر يک نفى مىکنند. مارکسيسم از نابودى سرمايهدارى تنها يک چيز را اراده ميکند: سوسياليسم که پيش شرط سياسى آن استقرار ديکتاتورى پرولتاريا است حکومتى که خود حاصل مبارزه طبقاتى پرولتاريا، بمثابه يک طبقه معين، برعليه بورژوازى است، حال آنکه رزمندگان و راه کارگر بروشنى خواستار نابودى سرمايهدارى (استقرار سوسياليسم) از طريق يک انقلاب دمکراتيکند! برقرارى سوسياليسم بوسيله جمهورى دمکراتيک خلق، بدون ديکتاتورى پرولتاريا! رفقا بى سروصدا ضرورت "درهم شکستن دولت بورژوازى"، "تسخير قدرت سياسى توسط پرولتاريا"، ديکتاتورى پرولتاريا" و ... را از "مارکسيسم" خود حذف کرده اند. آموزش مارکسيسم در باره دولت (که لنين آن را چکيده مارکسيسم مى دانست) يکجا از قلم افتاده و با تحريف پوپوليستى آن جايگزين شده است. و اين نه "انطباق" مارکسيسم با شرايط مشخص جامعه ماست و نه هيچ "نوآورى و تعميقى" در تئورى سوسياليسم. بياد بياوريم که سوسياليسم علمى اساسا در تقابل با انواع ديگر سوسياليسم، يعنى ايدوئولوژى هاى راديکال بورژوائىآنارشيسم، پوپوليسم ...که در پى استقرار سوسياليسم توسط "خلق" بودند، رشد کرد و خصوصا در روسيه، مارکسيسم در مقابله و مبارزه با پوپوليست هاى تمام عيارى چون ناردونيکها و اس ارها تثبيت شد. (رجوع کنيد به مناظرات سوسيال دمکراسى روس با پوپوليست ها، بويژه در "دوستان مردم کيانند"، لنين و "سوسياليسم و مبارزه سياسى" و"اختلافات ما"، پلخانف).

پس از گذشت بيش از يک قرن از کمون پاريس و بيش از ٦٠ سال از انقلاب اکتبر، هنوز رفقاى ما سوداى نابودى سرمايه دارى و استقرار سوسياليسم را بدون مبارزه طبقاتى پيگير، بدون ديکتاتورى يک طبقه و فقط يک طبقه، بدون ديکتاتورى پرولتاريا، در سر مى پرورانند. مارکسيسم هرگز ايده و آرمان سوسياليسم را بخود منحصر ندانسته است، اما همواره ثابت کرده و به شهادت تاريخ نشان داده است که اين تنها مارکسيسم است، اين تنها سوسياليسم علمى است که امکان تحقق واقعى اين آرمان را ميسر ميسازد. "بشريت قرنها و حتى هزاران سال روياى از بين بردن "يکباره" همه انواع استثمار را داشته است، ولى اين روياها همچنان به صورت رويا باقى ماندند تا زمانى که ميليونها استثمار شده در سراسر جهان در يک مبارزه پيگير، استوار و همه جانبه متحد شدند تا جامعه سرمايه دارى را در مسير تکاملى که آن جامعه طبعا مى پيمود تغيير دهند. روياهاى سوسياليستى تنها آنگاه به مبارزه سوسياليستى بدل شد که سوسياليسم علمى مارکس، اشتياق تغيير جامعه را به مبارزه يک طبقه معين مرتبط ساخت. خارج از مبارزه طبقاتى، سوسياليسم يک عبارت تهى است يا يک روياى ساده لوحانه. (لنين، سوسياليسم خرده بورژوائى و سوسياليسم پرولترى).

آرى، کسى که نابودى سرمايه دارى را مستقيما از يک انقلاب دمکراتيک طلب ميکند، کسى که اينچنين اشتياق "نابودى" سرمايه دارى را از مبارزه و انقلاب يک طبقه معين (پرولتاريا) منفک ميکند، در همان حال سوسياليسم خود را نيز به سوسياليسم خرده بورژوائى تنزل ميدهد و، در ماهيت و حرکت هرگونه تمايزى بين خود و سوسياليست هاى خرده بورژوائى چون مجاهدين خلق و ديگر مجاهدين "نستوه" را از ميان برميدارد. سوسياليسم چنين کسى هيچگونه تفاوتى با "جامعه بى طبقه توحيدى"، "حکومت عدل على"، "قسط اسلامى" و ... نخواهد داشت. سوسياليسمى که تفاوتش حتى با "سوسياليسم" دروغينى که شارلاتانها موعظه مى کنند تفاوت بين "روياى ساده لوحانه" و "عبارتى تهى" است.

رفقا اين حکم پايه اى مارکسيسم را فراموش کرده اند که "سرمايه دارى و امپرياليسم را نمى توان به هيچ طريقى حتى از طريق "ايده آل ترين" تحولات دمکراتيک از بين برد، تنها از طريق انقلاب اقتصادى مى توانند نابود گردند"(لنين، پاسخ به کيفسکى) و اين انقلاب اقتصادى، يعنى استقرار سوسياليسم، يعنى نشاندن مالکيت اجتماعى بر جاى مالکيت خصوصى بر وسائل توليد و مبادله با سازمان دادن برنامه ريزى شده توليد اجتماعى ... "که پيش شرط ضرور آن" ديکتاتورى پرولتاريا است. يعنى تصرف قدرت سياسى بدست پرولتاريا" (نقل از برنامه حزب سوسيال دمکرات روسيه). و در اولين قدم در سطح مقولات برنامه اى، رفقا اين بديهيت مارکسيستى، اين جزء لاينفک برنامه جنبش کمونيستى را از ياد برده اند، که نابودى سرمايه دارى به معناى استقرار سوسياليسم است و اين خود منوط به تسخير قدرت سياسى توسط پرولتاريا، منوط به ديکتاتورى پرولتاريا است. حکومت خلق (جمهورى دمکراتيک خلق، ديکتاتورى دمکراتيک خلق و ...) نمى تواند سرمايه دارى را نابود کند و وعده سوسياليسم خلقى فريبى بيش نيست.

اما همينجا لازم است تاکيد کنيم که پوپوليسم به نظرات رزمندگان و راه کارگر هردو به يک اندازه چسبندگى دارند، حتى اگر راه کارگر بدنبال "نابودى سيستم سرمايه دارى" در انقلاب دمکراتيک نباشد و "فقط" نابودى سيستم سرمايه دارى "بصورت شيوه مسلط توليد" را طلب کند، چرا که اولا، مارکسيسم هر گاه از نظام سرمايه دارى (و يا هروجه توليد ديگر) سخن مى گويد، مشخصا همان "شيوه مسلط توليد" را مدنظر دارد. "سيستم سرمايه دارى" و "سرمايه دارى بمثابه شيوه مسلط توليد" در مارکسيسم معناى متفاوتى ندارند، ثانيا، اگر قصد راه کارگر از ذکر عبارت "شيوه مسلط توليد" اشاره به اين نکته باشد که سرمايه دارى در انقلاب دمکراتيک کاملا نابود نمى شود، باز هم سر سوزنى از موضع پوپوليستى خود عدول نکرده است، زيرا مارکسيسم به روشنى حتى آغاز پروسه تحول توليد سرمايه دارى به کمونيسم را (يعنى فاز پايينى جامعه کمونيستى را که معمولا سوسياليسم خوانده ميشود) منوط به ديکتاتورى پرولتاريا کرده است، و لذا ايده "نابودى سرمايه دارى به صورت شيوه مسلط توليد" در يک انقلاب دمکراتيک در معرض همان انتقادها است که ايده "نابودى سرمايه دارى":

"ميان جامعه سرمايه دارى و جامعه کمونيستى يک دوران انقلابى تبديل يکى به ديگرى قرار دارد که همچنين منطبق با يک دوران گذار سياسى ميباشد که حکومت آن نمى تواند جز ديکتاتورى انقلابى پرولتاريا باشد". (مارکس نقد برنامه گوتا)

و نيز: "بزرگترين سفاهت و پوچ ترين اتوپى ها مى بود هر آينه تصور ميشد که بدون قهر، بدون ديکتاتورى، گذار از سرمايه دارى به سوسياليسم امکان پذير است. تئورى مارکس از مدتها پيش با نهايت صراحت بر ضد اين ياوه گوئى خرده بورژوادمکراتيک و آنارشيستى سخن گفته است. و روسيه سالهاى ١٩١٨ - ١٩١٧ نيز صحت تئورى مارکس را در اين مورد با چنان وضوح و با چنان طرز محسوس و موثرى تاييد ميکند که فقط افرادى که بطرز نوميد کننده اى کند ذهن اند و يا جدا تصميم گرفته اند از حقيقت رخ بتابند ممکن است هنوز در اين مورد گمراه باشند. يا ديکتاتورى کورنيلوف ... يا ديکتاتورى پرولتاريا، هر راه حل بينابينى يا فريب مردم توسط بورژوازى است ... و يا حالتى از کند ذهنى دمکراتهاى خرده بورژوا ... که در باره وحدت دمکراسى، ديکتاتورى دمکراسى، جبهه عمومى دمکراتيک و اراجيفى از اين قبيل ياوه سرائى مى کنند". (لنين، وظايف نوبتى حکومت شوروى)

فکر ميکنم خطوط کلى التقاط مواضع رزمندگان و راه کارگر در مورد رابطه "نابودى سرمايه دارى" و " پيروزى انقلاب دمکراتيک" به اندازه کافى روشن شده باشد: هر دو گروه وظايف و پيش شرط هاى يک انقلاب سوسياليستى را با وظايف و پيش شرط هاى يک انقلاب دمکراتيک در هم ريخته و مغشوش ميکنند. از يکسو در برخورد به انقلاب دمکراتيک به توهمات "چپ روانه" دچارند، و از سوى ديگر، دقيقا به اين خاطر که وظايف انقلاب سوسياليستى آتى را بر عهده انقلاب دمکراتيک حاضر نهادهاند، در واقع ضرورت مبارزه طبقاتى پيگير پرولتاريا، ديکتاتورى پرولتاريا و انقلاب سوسياليستى، و لاجرم اهميت و مکان و وظايف سوسياليستى پرولتاريا در انقلاب حاضر، را فراموش مى کنند و به راست مى افتند.

تا اينجا بحث ما، همانطور که پيش تر اشاره کرديم، بر برداشتى غير انتقادى و خوشبينانه از تلقيات اقتصادى رزمندگان و راه کارگر متکى بود. بعبارت ديگر ما فرض کرده بوديم که اولا هردو گروه به معناى واقعى اين حکم که "وابستگى" خصيصه کليت سرمايه دارى در ايران است واقفند و نابودى "وابستگى" را از نابودى سرمايه دارى جدا نمى کنند، و ثانيا از مارکس و مارکسيسم مى پذيرند که "نابودى سرمايه دارى" معنائى جز استقرار سوسياليسم نخواهد داشت. با چنين مفروضاتى مشاهده کرديم که هر دو گروه ناگزير محتواى اقتصادى انقلاب دمکراتيک و وجوه سياسى آن (نيروهاى طبقاتى محرکه و حکومت حاصل پيروزى آن) را بگونه اى التقاطى و پوپوليستى بيکديگر ربط مى دهند، و سوسياليسم خلقى عنوان مناسبى براى چهار چوب عمومى اين التقاط است.

اما يک چنين فرمولبندى التقاطى اى از رابطه اقتصاد و سياست در پيروزى انقلاب دمکراتيک، در واقغيت امر از درکى بورژوائى از اقتصاد جامعه سرمايه دارى مايه مى گيرد. در واقع از همان ابتدا آشکار بود که جز اين هم نمى تواند باشد. سوسياليسم خلقى خود لفافه اى سوسياليستى براى راديکاليسم بورژوائى است و دقيقا با عجز خود در ارائه نقدى پرولترى از مناسبات توليد سرمايه دارى، از سوسياليسم علمى متمايز ميشود. آنکس که در صدد است تا "سيستم سرمايه دارى" را به شيوه اى غير پرولترى (خلقى) نابود کند، فى الواقع قبل از هر چيز درک غير پرولترى خود را از اين سيستم برملا ميسازد. پس اکنون لازم است که "خوشبينى" را کنار بگذاريم و به تلقى اقتصادى رفقا از "نابودى سيستم سرمايه دارى" نگاهى بيندازيم.

سوالى که رزمندگان و راه کارگر بايد به آن پاسخ گويند اينست: حال که قرار است در "جمهورى دمکراتيک خلق" (يا هر نام ديگرى که حکومت پرولتاريا و متحدانش در انقلاب دمکراتيک به خود بپذيرد) سيستم سرمايه دارى نابود شود، وجه توليدى که جانشين آن ميگردد، آن مناسبات اجتماعى توليد که ناظر بر باز توليد زيست اجتماعى افراد خواهد بود، چيست؟ سوسياليسم؟ "اى داد، اى امان، شما که انقلاب سوسياليستى را حتى ترويج هم نمى کنيد"، سرمايه دارى؟ مسلما خير، شما که بر سر نابودى آن در انقلاب دمکراتيک اتفاق نظر داريد. يک پاسخ احتمالى ميتواند وجه توليدى باشد که نه سرمايه دارى است و نه سوسياليستى، وجه توليد موهوم سومى که "سمت گيرى سوسياليستى" دارد، يا همان "راه رشد غير سرمايه دارى" است که به معناى دقيق تر و علمى تر همان سرمايه دارى است. راه کارگر در اين زمينه سرنخ هائى بدست ميدهد. درست است که در يکجا مى نويسد" اما راه رشد غير سرمايه دارى کاش سرابى بيش نبود (کذا) وايکاش چنين امکانى وجود داشت(!) طبقه کارگر بيش از اين واقع بين است که به چنين پندارهائى دل خوش کند". (راه کارگر شماره ٢٧) و بدين طريق - يعنى بطريق هنرمندانه خاص راه کارگر - آلترناتيو "راه رشد سرمايه دارى" را "رد" مى کند، اما در جائى ديگر و باز بطريق خاص راه کارگر، با ابهام تمام از سيستمى که پس از نابودى سيستم سرمايه دارى جانشين آن ميشود چنين سخن مى گويد: "آنگاه در پروسه اى ديگر و در سيستمى ديگر که روابط و کيفيت ديگرى به آن غلبه دارد ..." و اين ابهام در چند و چون اين "سيستم ديگر" وقتى در کنار "مولفه هاى ديگر" دستگاه فکرى راه کارگر قرار گيرد، معنائى جز راه رشد غير سرمايه دارى نمى تواند داشته باشد.

اما اسمش را هر چه بگذارند، محتواى عملى آن اقدامات جمهورى دمکراتيک خلق که "سرمايه دارى را نابود مى کند" کما بيش از لابلاى سطور نوشته هاى هر دو گروه سر بر مى کند، و اين محتوى چيزى نيست جز مصادره کردن و ملى کردن سرمايه دارى توسط جمهورى دمکراتيک خلق، رزمندگان "مصادره و ملى اعلام کردن سرمايه وابسته" را "خصلت ويژه انقلاب"، و معادل "جنبه سوسياليستى قوى تحول انقلابى در ايران" ارزيابى ميکند، که البته "به قدرت پرولتاريا" ولى همچنان در يک انقلاب دمکراتيک و همراه متحدين غير پرولتر طبقه کارگر در اين انقلاب انجام مى گيرد. (رجوع کنيد به رزمندگان شماره ٦ نقد برنامه حد اقل فدائى، و همچنين نقل قولى که پيشتر از همين مقاله آورديم) و راه کارگر نيز مى نويسد: "براى نابودى "جريان سرمايه" و براى نابودى سرمايه دارى بصورت شيوه مسلط توليد بايد با قدرت سياسى پايدار آن درگير شد. بايد قدرت سياسى را تصرف کرد. تصرف قدرت سياسى اين امکان را مى دهد که اهرمهاى اساسى و کليدى اقتصاد را در دست گيريم. يعنى سرمايه دارى بصورت شيوه توليد و جريان سرمايه اساسا درهم شکسته و قدرت اقتصادى نيز همراه قدرت سياسى در دست طبقه کارگر و متحدينش قرار گيرد". و نيز "بورژوازى بزرگ و سرمايه بزرگ حلقه هاى اصلى و کليدى اقتصاد را در دست داشته و دارد ... بنابر اين (مى توان) ... با تصرف مواضع سرمايه بزرگ "جريان سرمايه" و سرمايه دارى بصورت شيوه مسلط توليد را در ايران از بين برد". (البته ما ابتدا در معناى اصطلاح نظامى "تصرف مواضع" در اين چهارچوب در مانديم و تعميق کرديم، بالاخره به اين نتيجه رسيديم که قاعدتا منظور راه کارگر- بشيوه خاص خودش - بايد مصادره و ملى کردن بانکها و صنايع سنگين و بزرگ باشد).

بهررو مساله روشن است، هردو گروه مالکيت دولت پرولتاريا و متحدانش در انقلاب دمکراتيک بر سرمايه هاى مصادره و ملى شده را با "نابودى سرمايه دارى" معادل گرفته اند. اين برداشت يکسره غلط است. در برنامه سوسيال دمکراسى روسيه نابودى سرمايه دارى به روشنى "نشاندن مالکيت اجتماعى برجاى مالکيت خصوصى بروسائل توليد و مبادله، با سازماندادن برنامهريزىشده توليد اجتماعى ..." تعريف شدهبود. حتى اگر رفقا بپندارند که "مصادره و ملى کردن" در حکم ايجاد "مالکيت اجتماعى" است هنوز بايد بخاطر بياورند که "سازماندادن برنامه ريزىشده توليد و توزيع اجتماعى" جزء لاينفک توليد سوسياليستى است. بهرحال موضع مارکسيسم در قبال اين مساله کاملا روشن است، کافيست به مناظره لنين با "کمونيستهاى چپ (٤)" رجوع کنيم. کمونيستهاى چپ بر اين اعتقاد بودند که "استفاده سيستماتيک از ابزار توليد باقيمانده تنها وقتى متصور است که يک مشى بسيار قاطع سوسياليزهکردن دنبال شود" و لنين در پاسخ مىنويسد:

"اين " کمونيست هاى چپ" محترم چقدر قاطعند، اما چه اندک از خود نشانه تفکر بروز مىدهند. منظورشان از دنبال کردن "مشى بسيار قاطع سوسياليزه کردن" چيست؟ انسان ممکن است در مورد مساله ملى کردن يا مصادره قاطع باشد يا نباشد، اما تمام نکته در اين است که حتى بيشترين "قاطعيت" ممکن در جهان نيز براى عبور از ملى کردن و مصادره به سوسياليزه کردن کافى نيست ... تفاوت بين سوسياليزه کردن و مصادره ساده در اين است که مصادره را مىتوان فقط با "قاطعيت" به عمل آورد، بدون توانائى محاسبه و توزيع دقيق. حال آنکه سوسياليزه کردن بدون اين توانائى واقع شود...

اين خصلت ويژه يک انقلاب خرده بورژواست که توجه نمىکند از ريشه کندن، سرکوب کردن و ... براى سوسياليسم کافى نيست. براى يک خرده مالک که عليه مالک بزرگ به خشم آمدهاست اين ها کافى است. اما هيچ انقلابى پرولتاريائى هرگز تا چنين اشتباهى سقوط نخواهدکرد". (لنين ، چپ روى کودکانه و ذهنيت خرده بورژوازئى، تاکيد در اصل است)

همين جا و در حاشيه يادآورى کنيم که کمونيستهاى چپ لااقل هنگامى مصادره و ملى کردن را معادل نابودى سرمايهدارى و سوسياليزه کردن مىگرفتند که قدرت سياسى در دست پرولتاريا بود، حال آنکه رفقا در رابطه با "جمهورى دمکراتيک خلق" به چنين توهماتى مبتلا هستند.

بهرحال مساله بر سر اين است که ملى کردن، مصادره و ... سرمايهدارى را نابود نمىکند، بلکه سرمايهدارى انحصارى دولتى را بوجود مىآورد و يا بسط مىدهد. بديهى است که در چنين حالتى ماهيت طبقاتى دولت نقش تعيين کننده مىيابد. بگفته لنين "سرمايهدارى انحصارى دولتى" در دست يونکرها و سرمايهداران آلمانى" يعنى "اعمال شاقه نظامى براى کارگران" و همين "سرمايهدارى انحصارى دولتى" در دست يک "دولت انقلابى و دمکراتيک" گامى است بسوى سوسياليسم. ليکن نه خود سوسياليسم است و نه نابودى سرمايهدارى، بلکه همچنان "سرمايهدارى انحصارى دولتى" است، و اين- در شرايط حاکميت "دولت انقلابى و دمکراتيک" گامى است بسوى سوسياليسم زيرا يک "دولت انقلابى دمکراتيک" مناسب ترين حالت سياسى براى بهدست گيرى قدرت توسط پرولتاريا و آنگاه "سرمايهدارى انحصارى دولتى" مناسب ترين حالت اقتصادى براى شروع ساختمان سوسياليسم است (براى تفصيل اين مطلب توسط لنين، رجوع کنيد به "خطر فلاکت و راه مبارزه با آن "سپتامبر ١٩١٧، و چپ روى کودکانه و ذهنيت خرده بورژوازئى" مه ١٩١٨ بترتيب قبل و بعد از انقلاب اکتبر).

اما چه چيز باعث آن است که رزمندگان و راه کارگر مصادره و ملىکردن توسط "دولت انقلابى دمکراتيک" را با نابودى سرمايهدارى معادل بگيرند؟ همانطور که گفتيم ريشه را بايد در درک بورژوائى دو گروه از سرمايه و نظام سرمايهدارى جستجو کرد(٥). مارکسيسم سرمايه را بمثابه يک رابطه اجتماعى درک مىکند، رابطهاى که متکى بر جدايى کامل توليد کنندگان از وسائل توليد است، رابطهاى که در آن کارگر بىابزار نيروى کار خودش را بمثايه يک کالا به بورژوازى صاحب ابزار مىفروشد، رابطهاى که به اين اعتبار متضمن، توليد ارزش اضافه است. سرمايهدارى، توليد کالائى تعميميافته است و سرمايه، يا "رابطه سرمايه"، رابطهاى است که در آن نيروى کار بمثابه کالا به تملک بورژوازى درمىآيد تا توسط وسائل توليد (کالاهاى ديگر تحت تملک او) به گونهاى مولد مصرف شود. (براى توضيح مفصل اين بحث رجوع کنيد به اسطوره بورژوازى ملى و مترقى، ٢). اما سرمايهدارى در ضمن نظامى است که در آن رابطه اجتماعى موجود ميان انسانها به صورت رابطهاى ميان اشياء متجلى مىشود (فتيشيسم کالائى)، و اين آخرى دقيقا کل تفکر راه کارگر و رزمندگان را در برخورد با مقوله سرمايه نشان مىدهد. هر دو گروه، چون بخش وسيعى از جنبش کمونيستى، سرمايه را نه بصورت يک رابطه اجتماعى، بلکه بمثابه يک شيئى (و آنهم نه "رابطه اى ميان اشياء") مىنگرند و درک مىکنند. سرمايه براى اينان "پول" است، "کارخانه" است، "کالا در انبار و در بازار" است، همه جور شيئى هست، اما رابطه توليد ارزش اضافه نيست، بعلاوه اين اشياء مختلف را از آنرو "سرمايه" نام نهادهاند که به "سرمايهداران" تعلق دارند. نظام سرمايهدارى نظام اين سرمايهداران، و سرمايه اجتماعى نيز جمع سرمايههاى اين سرمايهداران، تلقى مىشود. خوب، اينک واضح است چرا مصادره و ملى کردن "معادل" نابودى سرمايهدارى است، کافى است اين "اشياء"، آن کارخانه ها، اين حلقه "ها" و آن "کليدها" را از دست "سرمايهداران" بگيريم، سرمايهداران که بدون اين اشياء سرمايه "دار" نيستند، چيزى "ندارند"، و پرولتاريا و متحدانش با تملک آن به "سرمايه" دار بدل نمىشوند! يک جو "قاطعيت" در مصادره تکليف نظام سرمايهدارى را يکشبه، حتى در همان چهارچوب انقلاب دمکراتيک، يکسره مىکند و زحمت پيگيرى مبارزه طبقاتى انقلابى بر عليه بورژوازى، تسخير قدرت سياسى و استقرار ديکتاتورى پرولتاريا را از دوش طبقه کارگر، و زحمت سازماندهى مستقل اين مبارزه و بخصوص تعيين وظايف سوسياليستى پرولتاريا در انقلاب حاضر را از دوش کمونيستها برمىدارد!

مصادره و ملىکردن سرمايهدارى را نابود نمىکند، چرا که سرمايهيک رابطه اجتماعى است، رابطهاى که جامعه بورژوائى زيست اقتصادى خود را از طريق آن، در چهارچوب قوانين درونى آن، سازماندهى مىکند. توليد اجتماعى - اين پيش فرض وجود بشريت - در اين نظام بر اساس قوانين حرکت و انباشت سرمايه، بر اساس قانون توليد ارزش و ارزش اضافه - شکل مىگيرد و سازمان مىيابد. نابودى سرمايهدارى نيز لاجرم به معناى جايگزينى اين سازمان توليد، با سازمانى جديد است. سازمانى که اساس توليد ارزش و ارزش اضافه را نفى کند و بر جاى آن توليد و توزيع برنامه ريزى شده متکى بر مالکيت اجتماعى بر وسائل توليد و مبادله (يعنى دقيقا نفى توليد کالائى بطور کلى) را بنشاند. باز نشناختن اين بديهيت مارکسيسم تنها به پوپوليسم (به معناى اخص کلمه) منجر نمىشود، بلکه به زنجيرى از انحرافات، در سطوح برنامه و تاکتيک، ولونتاريسم، کودتاگرى، بوروکراتيسم، رفرميسم و ... دامن مىزند.

خلاصه کلام: اگر مصادره و ملى کردن به معناى نابودى سرمايهدارى نيست، بلکه به معناى بسط سرمايهدارى انحصارى دولتى است، پس رزمندگان و راه کارگر در واقعيت امر نوعى سرمايهدارى را تحت عنوان نابودى سرمايهدارى به طبقه کارگر عرضه مىکنند. تاکيد کنيم که بحث ما ابدا بر سر مطلوبيت و يا عدم مطلوبيت مصادره و ملى کردن و بسط سرمايهدارى انحصارى دولتى - در شرايط وجود دولت دمکراتيک و انقلابى - نيست. چه گفتيم چنين حالتى مىتواند براى پرولتاريا پس از تسخير قدرت سياسى و استقرار ديکتاتورى خويش مناسب ترين حالت اقتصادى براى ساختمان سوسياليسم باشد، و اگر رزمندگان و راه کارگر تمرکز سرمايه در دست دولت پرولتاريا و متحدانش در انقلاب دمکراتيک را از چنين زاويهاى، و با چنين تعبيرى، طرح مىکردند، بحث ما ديگر نه بر سر انحرافات رفقا، بلکه در چهاچوب تلاش براى تدقيق اين "مناسب ترين حالت اقتصادى" شکل مىگرفت. البته بايد تاکيد کرد که در چنين حالتى نفس بحث بر سر "مناسب ترين حالت اقتصادى براى ساختمان سوسياليسم"، در مقابل مباحثات مفصلى که جنبش کمونيستى هم اکنون مىبايد در مورد "مناسب ترين حالت سياسى" براى بدستگيرى قدرت توسط پرولتاريا، دنبال کند، در درجه دوم اهميت قرار مىگرفت. اما همانطور که گفتيم اشکال کار اينجا است که رزمندگان و راه کارگر "نوعى سرمايهدارى" را بجاى "نابودى سرمايهدارى" ترويج مىکنند، و اگر بخاطر بياوريم که رفقا در اکثر موارد نه از "نابودى سرمايهدارى بلکه در واقع از "نابودى سرمايهدارى وابسته" سخن گفتهاند، حدس اوليهمان به واقعيت نزديکتر مىشود که اين "نوع سرمايهدارى" قرار است بر جاى "سرمايهدارى وابسته" بنشيند. و بدين سان از پس پرده "سوسياليسم خلقى" و "نفى ديکتاتورى پرولتاريا"، قد و قامت آشناى قديمى ما، "سرمايهدارى مستقل" پيدا مىشود و مقولاتى که "اسطوره اى بيش نيستند" و" به گذشته تعلق دارند" در پيش چشمان نه چندان ناباور ما، زنده، واقعى و دست نخورده ظاهر مىشوند تا بار ديگر بر بى اعتبارى امپريسم (تجربه گرائى) بمثابه شيوهاى براى دستيابى به احکام صحيح تئوريک، تاکيد گذارند. اين شق سوم، يعنى همان ديدگاههاى شبهسهجهانى تا پس از قيام، است که چنين به سهولت از شق دوم (سوسياليسم خلقى) استنتاج مىشود:

٣) شق سوم : انقلاب دمکراتيک ايران وظيفه نابودى سرماىدارى "وابسته" و استقرار سرمايهدارى "ملى و مستقل" را دارد. سالها است که جنبش کمونيستى ما از اين توهم در رنج بوده است که اساس محروميتها و عقب ماندگىهاى اقتصادى و مشقات سياسى طبقه کارگر و ساير زحمتکشان ايران مىبايد نه در سرمايهدارى ايران بلکه در وابستگى سرمايهدارى ايران جستجو شود. اين ديدگاه بورژوائى که نوع عتيق و صريح آن امروز عمدتا در نزد سه جهانىها يافت مى شود، وظيفه محورى انقلاب ايران را نابودى سرمايهدارى وابسته و استقرار سرمايهدارى ملى و مستقل ارزيابى کرده و در اين راه "بورژوازى ملى"، که پس از خلع يد دهه ٤٠ به راستى اسطورهاى بيش نبود، را متحد طبيعى پرولتارياى ايران در انقلاب دمکراتيک قلمداد مىنمود. و اين "بورژوازى ملى" آنگاه که به حکومت مىرسيد دمکراسى، "پيشرفت اقتصادى"، صنايع شکوفا و رفاه عمومى براى تمامى خلق به ارمغان مىآورد. معجزات منتسب به اين موجود افسانهاى به تفصيل در متون گذشته بسيارى از گروههاى کمونيستى مورد بحث قرار گرفتهاست و ما نيازى به ذکر مجدد آن در اين مختصر نمىبينيم. مساله اساسى اين است که "اعتقاد به بورژوازى ملى" تنها يکى از جلوههاى وجود توهمات بورژوائى نسبت به ضرورت، امکان و مطلوبيت استقرار "سرمايهدارى ملى و مستقل" در ايران است و تازمانى که اين دومى از ديدگاهى مارکسيستى به نقد کشيده نشود، صرف اعلام اين که "بورژوازى ملى اسطورهاى بيش نيست"، "افسانه است"، و يا "متعلق به گذشته است" به معناى طرد منشويسم از دستگاه فکرى بسيارى از نيروهاى کمونيست کشور نيست. سير انقلاب پس از قيام بهمن درسهاى بسيارى براى جنبش کمونيستى، به همراه آورده است. يک تحول انقلابى طولانى ظرفيت واقعى طبقات را برملا مىسازد و انقلاب ايران به قيمت گزاف خون هزاران کارگر و انقلابى، از جمله نشانداد که اعتقاد به بورژوازى ملى توهمى بيش نيست. اما از دريافتهاى تجربى تا ادراکات تئوريک فاصله بسيار است. جنبش کمونيستى، "بورژوازى ملى" را از ادبيات تئوريک "خط زد"، معتقدين به آن را مستوجب داغ "سه جهانى" دانست، با آن مرزبندى سياسى کرد اما به خود ننگريست تا در بقاياى اعتقادش به "سرمايهدارى غير وابسته"، پوچى و سطحى گرائى چنين مرزبندىهائى را دريابد. به اين ترتيب است که مىبينيم به جبران "راست روى"ها و باورهاى منشويکى به "بورژوازى ملى"، به جبران آوانس دادنهاى گذشته به "سرمايهدارى ملى"، امروز به پرولتاريا "نابودى سيستم سرمايهدارى" در "انقلاب دمکراتيک" را وعده مىدهند، و بار ديگر مىکوشند تا "سرمايهدارى ملى و مستقل" را با ظاهرى چپ به خورد جنبش کارگرى دهند.

اما بايد اذعان کرد که انحرافات پختهتر شده اند. در اين فرمولبندى جديد از "سرمايهدارى ملى و مستقل" دو نکته مهم به چشم مىخورد:

اولا، پيشرفتى که در فرمولبندى اقتصادى مساله به عمل آمدهاست اين است که اين "نوع ديگر سرمايهدارى" که قرار است جانشين "سرمايهدارى وابسته" شود، اين بار متمرکز و انحصارى تعريف مىشود، حال آنکه در تعابير خام قبلى خردکردن سرمايهها، به عنوان يک خواست اقتصادى پرولتاريا تئوريزه و مطالبه مىشد، و نکته دوم، و اين بسيار مهم است، افتادن وظايف "بورژوازى ملى سابق" بدوش پرولتاريا است. پرولتاريا در تعابير جديد به عامل اجرائى همان اتوپى "سرمايهدارى ملى و مستقل" تبديل شده است.

با اين ترتيب انحراف منشويکى جنبش کمونيستى تغيير شکل داده و در ظاهرى کاملا مقابل تجلى پيشين خود بروز يافته است. آنها که سابقا منتقدين مقوله "بورژوازى ملى" را "شبه تروتسکيست" مىخواندند، اينک خود دقيقا به شيوهاى منشويکى، يعنى "شبه تروتسکيستى "(تروتسکى هميشه منشويک نيمبندى بود) نابودى سيستم سرمايهدارى را در انقلاب دمکراتيک، تئوريزه مىکنند. بههمين خاطر است که در "اسطوره بورژوازى ملى و مترقى، ٢" نوشتيم: "نکته اساسى اينجا است که همانطور که در جزوه اول نيز ذکر کرديم مقوله بورژوازى ملى محل تلاقى انحرافات ريشهاى تر و بنيادىترى است ... پس عليرغم اينکه فشار خام تجربه معتقدين به اسطوره بورژوازى ملى و مترقى را به عقب نشينى وادار نموده است هنوز جنبش کارگرى و کمونيستى ما شکست اين نظريات را تئوريزه و تثبيت نکرده است. مبارزه با اين انحرافات ناگزير مىبايد ادامه يابد. اما آنچه مسلم است اين مبارزه دقيقا به اين اعتبار که اسطوره بورژوازى ملى و مترقى لااقل در اين مقطع کمرنگ شده است مىبايد به گونهاى ديگر ادامه يابد و بر طرد و رد جلوه ديگرى از اين انحرافات پايهاى متمرکز شود. اين محل تمرکز جديد در تحليل نهائى به نظر ما همانا مساله تعيين محتواى اقتصادى پيروزى انقلاب دمکراتيک ايران از ديدگاه منافع مستقل پرولتاريا است... از اين نقطه نظر مرز تعيين کننده ميان منشويسم و بلشويسم را در جنبش کمونيستى ما اعتقاد و يا عدم اعتقاد به مکان، ضرورت و مطلوبيت استقرار "سرمايهدارى ملى و مستقل ايران" بمثابه محتواى پيروزى انقلاب ترسيم مىکند. اتوپى سرمايهدارى ملى و مستقل اينک صرفا عامل اجرائى خود - يعنى "بورژوازى ملى"را از دست دادهاست و منشويسم مىرود تا از خود پرولتاريا يک چنين عامل اجرائىاى بسازد..."

٭ ٭ ٭

در اين بخش نشان داديم که چگونه مجادله راه کارگر و رزمندگان، و احکام مورد توافق و تاکيد آنان در اين مجادله، حاکى از فقدان شناخت مارکسيستى در نزد رفقا از مقولات برنامهاى پايه است. ديکتاتورى پرولتاريا در عمل نفى شده و غير ضرورى اعلام مىگردد. مبارزه طبقاتى پيگير پرولتاريا براى تسخير قدرت سياسى و استقرار ديکتاتورى طبقاتىاش پردهپوشى مىشود و سوسياليسم اين آرمان برحق پرولتاريا و پايان دهنده تمامى اشکال آنتاگونيسم اقتصادى در جامعه بشرى، به سرمايهدارى انحصارى دولتى تنزل يافته و به نام راه حل اقتصادى پرولتاريا به توده ها قالب مىشود. وظايف دمکراتيک پرولتاريا در انقلاب حاضر بالکل از قلم مىافتد و رابطه انقلاب دمکراتيک و انقلاب سوسياليستى در عصر حاضر مخدوش مىشود. انقلاب دمکراتيک وظايف انقلاب سوسياليستى را برعهده مىگيرد و لاجرم ضرورت تعريف دقيق وظايف سوسياليستى پرولتاريا در انقلاب حاضر، و چگونگى تلفيق آن با وظايف دمکراتيک يکسره از دستور کار جنبش کمونيستى خارج مىشود. اگر دقت کنيم در حقيقت هيچ بند يک برنامه کمونيستى سالم نمىماند. اين بحث را در شماره بعد ادامه خواهيم داد. بگذاريد بخش حاضر را با طرح اين سوال "حاشيهاى" خاتمه دهيم: در شرايطى که مقولات بنيادى يک برنامه کمونيستى چنين بى اعتبار و مسخ گشتهاند، آيا نگرانى آن "اشباح بىهويت" که وحدت اصولى جنبش کمونيستى را در گرو مبارزه ايدئولوژيک پيگير، به منظور دستيابى و تثبيت مواضع لنينى در سطح برنامه و تاکتيک (به معناى گسترده آن) مىدانند، نگرانى کسانى که مشکل اساس جنبش کمونيستى را نه "خرده کارى محلى" بلکه "اپورتونيسم سراسرى" ارزيابى مىکنند، و لذا خواهان وحدت بر سر مواضع لنينىاند، نگرانى کسانى که در هر "وحدت اصولى" ابتدا سراغ "اصول" اين وحدت (برنامه؟) را مىگيرند و به مکانيک "جذب شدن به نزديکترين قطب تشکيلاتى" رضايت نمىدهند، بىمورد است؟

قسمت دوم: جدال برسر تحقق سوسياليسم خلقى

در شماره قبل نشان داديم که چگونه تلقى راه کارگر و رزمندگان از وظايف انقلاب ما يک تلقى التقاطى است که در حاکميت سوسياليسم خلقى بر ديدگاههاى هر دو گروه ريشه دارد. آنچه رفقا در طول يکسال گذشته در زمينه محتواى اقتصادى و سياسى پيروزى انقلاب حاضر بدان دست يافتهاند، تبديل استنتاج راست از پوپوليسم به استنتاج چپ از آن است. استنتاج راست رايج، که وظيفه انقلاب حاضر را رفع موانع توسعه سرمايهدارى در ايران و ايجاد زمينههاى شکوفايى آن در چهارچوبى "ملى و مستقل" قلمداد مىکرد، در نزد رفقا به استنتاج چپ، که خواهان نابودى فورى سرمايهدارى (و ناگزير استقرار سوسياليسم) در اين انقلاب است، تبديل مىشود. همين واقعيت که اساس تئوريک اين استنتاجات دستنخورده باقى است، بهترين گواه شيوه آمپريستى برخورد رفقا به مقولات تئوريک است. دو قطب "انسجام"، دوقطبى که رزمندگان و راه کارگر با ديدگاههاى موجود خود ناگزيرند ميان آن نوسان کنند، چيزى جز راه رشد غير سرمايهدارى و تز سه جهان از يکسو و تروتسکيسم از سوى ديگر، نيست؛ دوقطبى که با نفى نقش و مکان انقلاب دمکراتيک ما در مبارزه براى رسيدن به سوسياليسم، و با مخدوش کردن رابطه ميان وظايف دمکراتيک و وظايف سوسياليستى پرولتاريا، عملا به مانعى بر سر راه تحقق سوسياليسم بدل مىشوند. تحقق سوسياليسم، بى آنکه پرولتارياى انقلابى ايران بخواهد و بتواند پيش شرطهاى آن را در انقلاب دمکراتيک حاضر فراهم سازد، غير ممکن است. از نقطه نظر نتيجه نهائى، يعنى تحقق سوسياليسم، آن سه جهانى که اصولا با انکار وظايف سوسياليستى پرولتاريا در انقلاب حاضر او را به عصاى دست بورژوازى تبديل مىکند، و آن تروتسکيست که با انکار وظايف دمکراتيک او تنها راه رسيدن به سوسياليسم را از پرولتاريا پوشيده نگاه مىدارد، هر دو يک نقش دارند، هر دو موانعى هستند که بر سر راه سوسياليسم قرار گرفتهاند، موانعى که لنينيسم بايد از سر راه پرولتاريا جاروبشان کند، و راه کارگر و رزمندگان اگر بخواهند در تئورى گاه اين و گاه آن باشند، حداکثر مى توانند در عمل گاه اين مانع و گاه آن يکى را رفيع تر و حجيمتر سازند. هدف بلافصل رزمندگان و راه کارگر در انقلاب حاضر، يعنى "نابودى سيستم سرمايهدارى در يک انقلاب دمکراتيک" در بهترين حالت خود تکرار تئورىهاى باطل سوسياليسم خلقى يا همان سوسياليسم خرده بورژوائى است. و در حالت واقعى خود، يعنى آنچه واقعا منظور رزمندگان و راه کارگر است، احياى "آرمان" سرمايهدارى ملى و مستقل در ظاهرى چپ است. مادام که پاندول استنتاجات راه کارگر و رزمندگان برمحور پوپوليسم نوسان مىکند، محتواى مواضعشان، حتى اگر دست از سرمايهدارى "ملى" بشويند و عاشقانه و بيتابانه سوسياليسم را خواستار شوند، همواره راست خواهدماند.

پرولتارياى ايران بايد بداند که از انقلاب دمکراتيک چه مىخواهد و نيز بايد بهروشنى و بى هيچ ابهامى درک کند که انقلاب حاضر از نظر عينى در پيروزى خود اصولا چه مىتواند به او بدهد. در يک کلام پرولتارياى انقلابى ايران بايد محتواى اقتصادى و سياسى پيروزى انقلاب حاضر (يک انقلاب دمکراتيک در ايران) را به روشنى تعريف کند.

همانطور که در متون گذشته خود توضيح دادهايم، به اعتقاد ما انقلاب حاظر به حکم شرايط عينى و ذهنى خود نمىتواند انقلابى بلاواسطه سوسياليستى باشد. انقلاب حاضر نمىتواند نابودى سرمايهدارى را در دستور بلافصل خود داشته باشد. ترکيب طبقاتى نيروهاى محرکه انقلاب ما، وجود طبقات و اقشار غير پرولترى در کنار پرولتاريا، که به شيوهاى انقلابى براى دستيابى به خواستهاى دمکراتيک خود دست به مبارزه مىزنند از يکسو، و آماده نبودن شرايط ذهنى لازم براى بسيج پرولتاريا از سوى ديگر، انقلاب کنونى ايران را در چهار چوبى دمکراتيک مشروط و محدود مىسازد. انقلاب کنونى آخرين حلقه در سلسله جنبشها و انقلاباتى است که از اواخر قرن نوزدهم تاکنون بارها با هدف ايجاد تحولات بنيادى دمکراتيک در ايران شکل گرفتهاند و فرجام وظايف ناتمام خويش را به انقلاب حاضر سپردهاند. اما اين انقلاب دمکراتيک از ويژگى خاصى برخوردار است. انقلاب حاضر بر متن بحرانى اقتصادى ظهور کرده است که ريشه در مناسبات سرمايهدارى ايران دارد، بحرانى که بازتاب بحران جهانى سرمايهدارى عصر ما (امپرياليسم) است، بحرانى که به اين دليل از نقطه نظر پرولتاريا پاسخى جز نابودى سرمايهدارى بطور کلى و استقرار سوسياليسم (و از نقطه نظر بورژوازى، شکست قطعى انقلاب و آغاز دوره جديدى از انباشت سرمايه بر اساس قوانين سرمايهدارى عصر امپرياليسم) نمىتواند داشتهباشد. يا سوسياليسم يا سرمايهدارى در کشورهاى تحت سلطه امپرياليسم، اين دوراهىاى است که بحران اقتصادى ايران پيشاروى ما، و نيز بورژوازى، مىگذارد. تنها سوسياليسم مىتواند بحران زير بناى اقتصادى جامعه را به گونهاى انقلابى -و نه ارتجاعى- پاسخ گويد، ليکن طبقات انقلابى جامعه، که بر متن اين بحران اقتصادى مبارزات طبقاتى خود را تا سطح يک انقلاب بسط دادهاند، خود در عمل، بحکم شرايط عينى و ذهنى حاکم بر انقلاب، نمىتوانند اين پاسخ را ارائه دهند. اين نه يک بنبست تئوريک بلکه تناقضى مادى و عملى در خارج از ذهن ما است. رزمندگان و راه کارگر بر آن مىشوند تا اين بنبست را در ذهن حل کنند. آنان اولا سوسياليسم را بمثابه چاره نهايى مىپذيرند (و اين مايه خشنودى است)، ثانيا دمکراتيک بودن انقلاب را نيز به رسميت مىشناسند (و اين نيز مايه خشنودى است)، اما به يکباره به کمک يک معلق تئوريک پوپوليستى مشکل را حل مىکنند: "چه اشکالى دارد، سوسياليسم را در همين انقلاب مىآوريم" ، "سرمايهدارى را در يک انقلاب دمکراتيک، با همين ترکيب طبقاتى موجود اردوگاه انقلاب و با همان حکومت خلقىاى که بر اين ترکيب بنا خواهدشد نابود مىکنيم"، و اين تماما مايه ياس است! چرا که رزمندگان و راه کارگر که بنبست تئوريک خود را با درز گرفتن تمامى ملزومات مادى و عملى نابودى سرمايهدارى، و بخصوص با درز گرفتن ضرورت پيگيرى مبارزه طبقاتى تا ديکتاتورى پرولتاريا، "حل" کردهاند، قاعدتا کارى هم به چند و چون پراتيکى که بايد اين ملزومات مادى را متحقق سازد، نمىتوانند داشته باشند. اما مارکسيسم-لنينيسم که هدف خود را تغيير جهان خارج، و نه راحت کردن خيال خود در باره آن، قرار دادهاست هم پاسخ بنبست تئوريک سوسياليست هاى خلقى و هم چاره انقلاب حاضر را بوضوح در اختيار دارد. اگر بحران اقتصادى جامعه ما را تنها با سوسياليسم مىتوان به شيوه انقلابى حل کرد، و اگر انقلاب حاضر که خود ريشه در اين بحران دارد قادر به ارائه سوسياليسم نيست، پس چه بايد کرد؟ پاسخ تنها و تنها يک چيز است، انقلاب بى وقفه، و محتواى پيروزى انقلاب حاضر، از نظر سياسى و اقتصادى نيز جز فراهم کردن پيش شرط هاى گذار انقلاب حاضر به انقلابى سوسياليستى، جز ايجاد زمينه هاى عينى و ذهنى يک انقلاب سوسياليستى، چيزى نمىتواند باشد. قصد ما نيز در اين مقاله باز کردن اين نکته است و به اين منظور بايد از بررسى محتواى سياسى و اقتصادى انقلاب دمکراتيک بطور اعم، و انقلاب ما بطور اخص، آغاز کنيم.

ابتدا اين نکته را تاکيد کنيم که انقلاب دمکراتيک از نقطه نظر پرولتاريا قبل از هر چيز به اعتبار اهداف و وظايف سياسىاش اهميت مىيابد. و تحولات اقتصادىاى که مىبايد در اين انقلاب صورت پذيرد در ارتباط با تاثيرات سياسى خود براى پرولتاريا اهميت مىيابند. وظيفه يک انقلاب دمکراتيک، از نقطه نظر پرولتاريا، رفع موانع بسط مبارزه او براى سوسياليسم است. اين نکته چه در باره انقلاب حاضر ايران که به اعتقاد ما وظيفه رفع موانع توسعه سرمايهدارى در ايران را ندارد، و چه براى مثال در باره انقلاب ١٩٠٥ روسيه، که از نظر اقتصادى وظيفه رفع موانع توسعه سرمايهدارى در روسيه را داشت، صدق مىکند. انقلابات دمکراتيک در کشورهاى مختلف و در مقاطع تاريخى متفاوت وظيفه و قابليت ايجاد تحولات اقتصادى مختلفى را دارا هستند، اما زاويه برخورد پرولتارياى انقلابى به اين وظايف اقتصادى گوناگون همواره يکسان است. پرولتارياى انقلابى و مارکسيسم-لنينيسم همواره و همه جا در اين تحولات اقتصادى تحقق شرايطى را جستجو مىکنند که مبارزه طبقاتى پرولتاريا بر عليه بورژوازى و براى سوسياليسم را سهلتر، بالندهتر، آزادانهتر و بسط يافتهتر سازد، چرا که پرولتاريا، همواره و همه جا، صرفنظر از شرايط اقتصادى و اجتماعى متفاوت، خواهان انقلاب بى وقفه است. سوسياليسم تنها هدف درخود پرولتاريا است و انقلابات دمکراتيک و ملى تحولات ضرورى و عملىاى هستند که پرولتارياى انقلابى مىبايد به حکم شرايط عينى و ذهنى حاکم بر جامعه به ناگزير مبارزه خود را براى سوسياليسم از دل آن، در پرتو شرکت پيگير در آن و بر اساس دستاوردهاى آن سازماندهى کند. اين را آموزگاران کبير پرولتاريا بارها و بارها تاکيد کردهاند. در مانيفست کمونيست- اين نخستين بيانيه استقلال طبقه کارگر جهانى - هنگام طرح چگونگى شرکت پرولتاريا در انقلاب دمکراتيک ١٨٤٨ آلمان، مارکس و انگلس تصريح مىکنند که پرولتاريا تا پيروزى انقلاب دمکراتيک دوشادوش بورژوازى دمکرات (در شرايط ١٨٤٨ آلمان بورژوازى نيروئى ضد فئودال و دمکرات محسوب مىشد) خواهد جنگيد، و بلافاصله پس از پيروزى انقلاب دمکراتيک با سودجستن از دستاوردهاى سياسى و اقتصادى انقلاب دمکراتيک مبارزه برضد بورژوازى را آغاز خواهد کرد. انگلس در سال ١٨٩٤ در رابطه با تاکتيکى که حزب سوسياليست ايتاليا (پيروان مارکس و انگلس) مىبايست در انقلاب دمکراتيک آينده اتخاذ مىکردند همين معنا را تکرار مىکند:

"(مارکسيستها) هيچگاه از ديده دور نمىدارند که اين دورهها تنها مرحلههائى هستند که به هدف اساسى مىانجامند، يعنى به پيروزى پرولتاريا در بدست آوردن حاکميت سياسى همچون ابزار دگرگون ساختن جامعه. جاى آن ها در صفوف کسانى است که در راه دستيابى بر هر کاميابى بىميانجى به سود طبقه کارگر مىرزمند. اما آن ها همه اين کاميابىها را -چه سياسى و چه اقتصادى- تنها چون پاداشى جداگانه ارزيابى مىکنند، از اين رو آنها به هر جنبش انقلابى و يا پيشرو چون گامى در سوى راه خويش مىنگرند... اين تاکتيک که هيچ گاه هدف بزرگ را از ديده بدور نمىدارد، سوسياليستها را از آن نوميدى و دلسردى که ديگر حزبهاى داراى آيندهنگرى کمتر -خواه جمهورى خواهان ناب و خواه سوسياليستهاى رقيق القلب- بناگزير دچارش مىکردند، وا مىرهاند. اين حزبها آنچه را که مرحله اى است ساده، چون هدف نهائى جنبش مىپذيرند". (انگلس، انقلاب آينده ايتاليا و حزب سوسياليست)

و باز در مورد چگونگى شرکت مارکسيستها و حزب پرولتاريا در انقلاب دمکراتيک انگلس مىنويسد:

"... اگر جنبش به راستى جنبش همگانى و ملى (سراسرى) باشد، آنگاه افراد ما، پيش از آن که از آنان دعوت شود، جاى خود را در آنجا مىگيرند و روشن است که شرکت ما در چنين جنبشى بديهى است. اما در چنين موردى بايد بر خود روشن سازيم و مىبايست در اين باره آشکارا اعلام داريم که ما چون حزبى مستقل که موقتا در اتحاد با راديکالها و جمهورى خواهان بوده، اما از ريشه با آنها تفاوت دارد، شرکت مىکنيم، و اينکه ما درباره پيامد مبارزه در صورت پيروزى هيچ خيال واهى نداريم و اينکه اين پيامد به هيچ روى نمىتواند ما را خرسند سازد و براى ما تنها يکى از مراحلى است که به آن دست يافتهايم، تنها يک پايگاه عملياتى براى پيروزىهاى بعدى است، و اينکه در همان روز پيروزى راههاى ما از هم جدا مىگردند". (همانجا، تاکيدها از ماست)

لنين نيز در برخورد با انقلاب دمکراتيک ١٩٠٥ دقيقا همين روش را دارد:

"ما از انقلاب دمکراتيک، بىدرنگ و درست مطابق با ميزان نيروى خويش، يعنى نيروى پرولتارياى آگاه و متشکل به انقلاب سوسياليستى گذار خواهيم کرد، ما هوادار انقلاب بى وقفه ايم، در نيمه راه توقف نخواهيم کرد". (برخورد سوسيال دمکراسى به جنبش دهقانى)

در اين خصوص مىتوان به دهها رهنمود روشن و صريح از مارکس و انگلس و لنين اشاره کرد، اما همين قدر براى روشن شدن بحث ما کافى است. پرولتاريا در انقلاب دمکراتيک در جستجوى ايجاد زمينهها، بدست آوردن پايگاههاى عملياتى و در يک کلام تحقق پيش شرطهاى سياسى و اقتصادى ادامه مبارزه طبقاتى تا سوسياليسم است. مبارزه طبقاتى همواره مبارزهاى سياسى است. اقتصاد، و مطالبات اقتصادى در برنامه پرولتاريا براى انقلاب دمکراتيک، تنها مىتواند به مثابه زمينهاى براى بسط اين مبارزه سياسى طرح شوند، مبارزهاى که پرولتاريا خواهان ادامه بى وقفه آن تا سوسياليسم است. تئورى انقلاب بى وقفه مارکس، انگلس و لنين، در نزد رزمندگان و راه کارگر، از نظر سياسى و اقتصادى، به تئورى "انقلابات منطبق" تبديل مىشود!

"وظيفه انقلاب حاضر نابودى سرمايهدارى است" مترادف با اين حکم است که "انقلاب سوسياليستى همين انقلاب دمکراتيک است"! اين تمام مفهوم عملى سوسياليسم خلقى است، که انقلاب دمکراتيک را، باالصاق وظيفه "استقرار" يک نظام توليدى به آن (چه "استقرار" سرمايهدارى "ملى" باشد و چه "نابودى سرمايهدارى" و لاجرم "استقرار" سوسياليسم) به هدفى درخود براى پرولتاريا ارتقا مىدهد. پرولتاريا، آنجا که براى استقرار يک نظام توليدى مبارزه مىکند، تنها و تنها سوسياليسم را مدنظر دارد، که خود محتاج يک انقلاب سوسياليستى و استقرار ديکتاتورى پرولتاريا است. پرولتاريا دو آرمان اقتصادى -يکى براى انقلاب دمکراتيک و ديگرى براى انقلاب سوسياليستى- ندارد. سواى سوسياليسم، هر نظام توليدى ديگر نظام طبقاتى و استثمارگر است و پرولتاريا با اين هدف که نوعى از استثمار را جانشين نوع ديگر کند در مبارزات و انقلابات دمکراتيک شرکت نمىکند. پرولتاريا در انقلاب دمکراتيک خواهان ايجاد مناسب ترين حالت سياسى و مناسب ترين حالت اقتصادى، براى بسط مبارزه طبقاتى برعليه بورژوازى و هموارکردن راه انقلاب سوسياليستى است. به عبارت ديگر، اين مناسب ترين حالات سياسى و اقتصادى آن پيش شرط ها، پايگاههاى عملياتى و ملزوماتى هستند که زمينه لازم را براى دستيابى پرولتاريا به اهداف سياسى و اقتصادىاش (ديکتاتورى پرولتاريا و نابودى سرمايهدارى و استقرار سوسياليسم) فراهم مىکنند.

از همين جا به روشنى مىبينيم که با دو دسته شرايط سياسى و اقتصادى از نظر تئوريک متمايز و قابل تفکيک مواجهيم:

١) شرايط سياسى و اقتصادىاى که پرولتاريا در مقابل جامعه سرمايهدارى و بمثابه جانشين آن طرح مىکند. شرايطى که تحقق آن مستلزم يک انقلاب سوسياليستى، استقرار ديکتاتورى پرولتاريا و نابودى سرمايهدارى است.

٢) شرايط سياسى و اقتصادىاى که پرولتاريا از جامعه سرمايهدارى طلب مىکند. شرايطى که "حالات" معينى را به يک جامعه سرمايهدارى، از نظر سياسى و اقتصادى، تحميل مىکند، و به اين اعتبار به خودى خود ناقض مبانى عام نظام سرمايهدارى نيست و لذا در حکم نابودى سرمايهدارى نيست. شرايطى که مىتواند و مىبايد در يک انقلاب دمکراتيک پيروزمند تحقق يابد.

در باره شرايط اقتصادى و سياسى نوع اول، يعنى آلترناتيو پرولتاريا در مقابل جامعه سرمايهدارى و مقولات بنيادى آن، هيچ کمونيستى بنابه تعريف نبايد ابهام داشته باشد. همه ما بايد به اندازه کافى با تئورى سوسياليسم علمى آشنا باشيم و به اهميت مقولات، مفاهيم و روابطى چون پايههاى استثمار در جامعه سرمايهدارى، قوانين حرکت اين جامعه و ضرورت انکشاف آن بسوى سوسياليسم، بحران و امپرياليسم، انترناسيوناليسم پرولترى، مبارزه طبقاتى، صف مستقل پرولتاريا و حزب کمونيست، ديکتاتورى پرولتاريا و... در تبيين و تعيين وجوه سياسى و اقتصادى، و نيز راه تحقق، آلترناتيو پرولتاريا (يعنى سوسياليسم) واقف باشيم. تنها رويزيونيستهاى تمام عيار و آب از سرگذشته مىتوانند اصول تئوريک و مقولات بنيادىاى را که مارکسيسم براى تبيين سوسياليسم و انقلاب سوسياليستى به روشنى تثبيت نموده است، علنا بزير سوال کشند.

کار آنجا به اشکال برمىخورد که بحث، چون بحث رزمندگان و راه کارگر، بر سر شرايط سياسى و اقتصادى نوع دوم و ارتباط آن با تحقق سوسياليسم آغاز مىشود، و اين اشکال در عمل ناگزير به نفى و نقض اصول تئوريک پايهاى سوسياليسم مىانجامد.

نگاهى ديگر به مجادله رزمندگان و راه کارگر اين نکته را روشن مىکند. گفتيم که مارکسيستها در تلاش براى تبيين محتواى سياسى و اقتصادى پيروزى يک انقلاب دمکراتيک، بىشک مىبايد با اين سوال آغاز کنند: "مناسب ترين حالت سياسى و مناسب ترين حالت اقتصادى که اين انقلاب مىتواند براى حرکت نهائى پرولتاريا بسوى سوسياليسم فراهم کند چيست و چگونه بايد دستيابى به اين شرايط را تضمين کرد؟" اين دقيقا وجه تمايز شيوه برخورد لنين و بلشويکها به انقلاب دمکراتيک در قياس با منشويکها است. بلشويکها و منشويکها هردو بر سر مقولات سوسياليسم علمى و حتى اين که انقلاب ١٩٠٥ "بايد چه سيستمى را از جا برکند"؟ در ابتداى کار با هم توافق دارند. آنچه لنين و بلشويکها را از منشويکها متمايز مىکند اين واقعيت است که در حاليکه منشويکها انقلاب دمکراتيک را صرفا بمثابه يک تحول تاريخى، با وظيفه جايگزينى نظامهاى معين توليدى، و به قول لنين از ديدگاه "ابديت" مىنگرند، لنين و بلشويکها آن را تحولى ارزيابى مىکنند که مىبايد مناسب ترين حالات سياسى و اقتصادى را براى پيشروى پرولتاريا فراهم سازد (رجوع کنيد به مباحثات "دوتاکتيک..."). پس در حاليکه منشويکها رهبرى مبارزات دمکراتيک را به بورژوازى وامىگذارند تا نقش تاريخى خود را در تحول ابدى "سيستم ها" به پيش برد، لنين و بلشويکها خواهان آنند که پرولتاريا رهبرى اين مبارزات را بر عهده گرفته و خود تحقق تحولات مورد نياز خود را تضمين کند. اگر منشويکها از شرکت در دولت انقلابى سرباز مىزنند تا در مقابل بورژوازى، اين رسول تحول "تاريخى"، نقش اپوزيسيون افراطى را ايفا کنند، لنين و بلشويکها خواهان آنند که پرولتاريا در اين دولت شرکت کند تا آنچه را که از يک انقلاب دمکراتيک طلب مىکند به فعالترين شکل، و از بالا و پائين هردو، دنبال کند. اگر منشويکها از زاويه رشد "سيستم سرمايهدارى" و "نابودى بقاياى سرواژ" به سياست ارضى استوليپين مىنگرند و از "موفقيت"هاى او سخن مىرانند لنين و بلشويکها با تاکيد بر اين که استوليپين و دهقانان از نقطه نظر "سيستمى" که به ارمغان مىآورند تفاوتى ماهوى ندارند، اعلام مىدارند که تنها پيروزى جنبش دهقانى و اشکال معينى که اين پيروزى به نظام ارضى در روسيه مىبخشد و نيز تاثيرى که بر ساخت حکومت مىگذارد، مناسب ترين حالات سياسى و اقتصادى را براى پيشروى پرولتاريا ايجاد مىکند، و لذا پرولتاريا را به حمايت از جنبش دهقانى معطوف و متعهد مىگردانند (رجوع کنيد به "هفت مقاله در باره مساله ارضى و جنبش دهقانى"، بخصوص مقاله آخر). و باز پس از انقلاب فوريه اين نقطه عزيمت لنين را به روشنى مىبينيم، آنگاه که به "بلشويکهاى قديمى" هشدار مىدهد که فرجام انقلاب دمکراتيک را از روى تحقق و يا عدم تحقق اشکال سياسى و اقتصادى از پيش تعيين شده قضاوت نکنند، بلکه بر اين واقعيت نظر کنند که مناسب ترين حالات سياسى و اقتصادى براى حرکت بسوى استقرار ديکتاتورى پرولتاريا و نابودى سرمايهدارى در اشکال غير منتظرهاى هم اکنون فراهم آمدهاند (رجوع کنيد به "در باره تاکتيکها" مقاله اول)

اما راه کارگر و رزمندگان چه مىکنند؟ آنها به شيوه منشويکها حرکت مىکنند: "چه سيستمى را بايد در انقلاب حاضر از جا برکند؟" سوال، انحراف منشويکى خود را ناگزير به پاسخ خود منتقل مىکند، چرا که بهرحال هر دو بايد در پاسخ سوال خود سيستمى را نام ببرند، و مى برند: "سرمايهدارى". حال اگر سوال را به شيوه لنين طرح کنيم پوچى بحث رزمندگان و راه کارگر کاملا روشن مىشود: "مناسب ترين حالات سياسى و اقتصادىاى که ما مىتوانيم در اين انقلاب دمکراتيک براى حرکت بسوى ديکتاتورى پرولتاريا و نابودى سرمايهدارى بوجود بياوريم چيست؟" و رزمندگان و راه کارگر پاسخ مىدهند: از نظر اقتصادى "نابودى سرمايهدارى"، از نظر سياسى "جمهورى دمکراتيک خلق"، و اين پاسخ مجموعهاى از يک التقاط (در تعيين پيش شرطهاى سياسى سوسياليسم) و يک دور باطل و هيچنگوئى (در تعيين پيش شرطهاى اقتصادى آن) است. التقاط، چرا که جمهورى دمکراتيک خلق آن وضعيت سياسىاى اعلام شده است که مىتواند ناظر بر نابودى سرمايهدارى باشد، اين جمهورى وظايف ديکتاتورى پرولتاريا را بر عهده گرفته و اين دومى را کاملا غير ضرورى اعلام کرده است. اين رويزيونيسم تمام عيار است، تجديد نظر طلبى در اصول و مقولات پايهاى سوسياليسم علمى است. و دور باطل، چرا که "نابودى سرمايهدارى" پيش شرط "نابودى سرمايهدارى" قرار گرفته است! و اين چپروى کودکانه است!

نقطه عزيمت رزمندگان و راه کارگر هر دو در برخورد به انقلاب دمکراتيک، نقطه عزيمتى منشويکى است، چرا که اينان نه از زاويه پيگيرى مبارزه طبقاتى تا استقرار ديکتاتورى پرولتاريا، بلکه از زاويه جايگزينى "سيستمها" نابودى يکى و استقرار ديگرى، به انقلاب دمکراتيک برخورد مىکنند. براى آنکه حاصل عملى اين برخورد، و ادامه منطقى آن را بررسى کنيم لازم است بحث خود را از آنجا که رها کرديم ادامه دهيم.

دو دسته شرايطى که شمرديم دقيقا دوجزء اساسى يک برنامه کمونيستى را تشکيل مىدهند. برخورد يک حزب به مسائل بنيادى انقلاب را مىبايد قبل از هرچيز در برنامه حزب، که پرچم هويت و مبارزه جنبش مستقل پرولترى است، جستجو کرد و نه صرفا در مناظرات و متون جدلى متفکرين حزبى. اين مجادلات تا ماحصل تئوريک خود را در يک برنامه حزبى بازنيابد، تا نتواند پرولتارياى انقلابى متشکل در حزب را، بر اساس برنامه، در امر ترويج و تهييج و سازماندهى مبارزه طبقاتى همسو و هم جهت کند، به وظيفه بنيادى خود عمل نکرده است. برنامه چهارچوبى است که در آن تئورى به رهنمود عمل بدل مىشود، و سخن گفتن از تلفيق سوسياليسم علمى با جنبش طبقه کارگر، سخن گفتن از حزب در انتزاع از پروسه تبديل تئورى انقلابى به برنامه حزبى، پوچ و بى محتوا است. دو دسته شرايط مطلوب پرولتاريا، در برنامه بصورت دوجزء اصولى (برنامه حداکثر) و مطالبات(برنامه حداقل) ارائه مىشوند. برنامه حداکثر و حداقل در کليت خود "تصوير روشنى از هدف نهائى، شناخت صحيح از راه رسيدن به آن هدف و مفهوم دقيقى از شرايط واقعى آن نقطه يا وظايف فورى جنبش" به دست مىدهد (لنين، آوانتوريسم انقلابى). اين برنامه در کليت خود هم دادخواست و اعلان جنگى است بر عليه جامعه موجود و طبقات حاکم، و هم پرچمى است که پرولتاريا تمامى زحمتکشان و تودههاى تحت ستم را به يک مبارزه رهائىبخش تحت لواى آن فرا مىخواند. آلترناتيو سياسى و اقتصادى پرولتاريا (ديکتاتورى پرولتاريا و سوسياليسم) بخش حداکثر برنامه و خواستهاى فورى سياسى و اقتصادى پرولتاريا بخش حداقل را تشکيل مىدهند. برنامه حداکثر و حداقل در کليت خود، مسير مادى حرکت جنبش پرولترى را از شرايط موجود تا سوسياليسم در رئوس کلى آن تبيين مىکنند. برنامه حداکثر و حداقل در کليت خود چکيده درک پرولترى از ملزومات مادى و اهداف انقلابى بى وقفه است. برنامه حداقل بنوبه خود بيانگر شرايطى است که پرولتاريا تحقق آن را براى تسهيل مبارزه طبقاتى خويش بر عليه بورژوازى لازم مىشمرد. برنامه حداقل، که جدا از برنامه حداکثر مفهومى ندارد و نمىتواند در انزوا از آن درک شود، در بر گيرنده چکيده نظرات پرولتارياى انقلابى در مورد مناسب ترين حالات سياسى و اقتصادى براى رسيدن به سوسياليسم، با توجه به تعريف دقيقى از نيازهاى پرولتاريا در يک کشور معين در يک مقطع معين، است. برخورد مارکسيستى به محتواى سياسى و اقتصادى پيروزى انقلاب دمکراتيک نيز تنها در پروسه دستيابى به اين برنامه و تبليغ و تثبيت آن در جنبش کارگرى معنا و مفهوم واقعى خود را باز مىيابد (به اين نکته باز خواهيمگشت).

اما اين مناسب ترين حالالت سياسى و اقتصادى که چکيده برخورد کمونيستى را به محتواى پيروزى انقلاب دمکراتيک تشکيل مىدهند و مىبايد بصورت يک برنامه حداقل طرح و تدوين شوند، در رئوس کلى کدامند؟

ما در متون ديگر خود مشروحا بر پيش شرطهاى سياسى حرکت نهائى پرولتاريا بسوى سوسياليسم تاکيد گذاردهايم (رجوع کنيد به "خطوط عمده"، "دورنماى فلاکت..."، "کمونيستها و جنبش دهقانى..." و...) و اينجا تفصيل بيشترى را لازم نمىدانيم، همين قدر اشاره مىکنيم که رکن اساسى اين پيششرطها در عامترين بيان خود چيزى جز دمکراتيزه شدن (کردن) روبناى سياسى جامعه نيست. تبعيت ارگانهاى حکومتى از نمايندگان مستقيم مردم، جدائى مذهب از دولت، به رسميت شناختهشدن حق ملل در تعيين سرنوشت خويش، برابرى حقوق زن و مرد، تضمين آزادى اجتماعات، بيان و... همه و همه حقوق دمکراتيکى هستند که پرولتاريا تنها در پرتو مبارزهاى پيگير براى تحقق آن مىتواند و بايد حرکت نهائى خود را بسوى سوسياليسم سازمان دهد، در مورد مشخص ايران، همانطور که قبلا نيز تاکيد کردهايم، دمکراتيزه شدن روبناى سياسى جامعه و تحقق شرايط سياسى دمکراتيکى که موانع بسط آزادانه مبارزه طبقاتى پرولتاريا را رفع نمايد، مستلزم بزير کشيدن حکومت بورژوازى سراپا متکى بر امپرياليسم است. تنها پيروزى يک جنبش دمکراتيک انقلابى، تحت هژمونى پرولتارياى انقلابى و حزب کمونيست او مىتواند ضامن تثبيت و حفظ دستاوردهاى دمکراتيک مورد نياز پرولتارياى ايران باشد.

اما در مورد مناسب ترين حالت اقتصادى يا محتواى اقتصادى پيروزى انقلاب دمکراتيک از ديدگاه پرولتاريا، قبل از هر چيز بايد از خود بپرسيم که ملاک کمونيستها در مورد "مناسب" بودن اين يا آن وضعيت اقتصادى چيست؟

مناسب ترين حالت اقتصادى در پيروزى انقلاب دمکراتيک براى پرولتاريا حالتى است که:

اولا، بتواند با هرچه آزادتر ساختن پرولتاريا از مشقات اقتصادى که جامعه سرمايهدارى بر او تحميل مىکند، زمينه شرکت هر چه وسيعتر او را در مبارزه طبقاتى بر عليه بورژوازى و نظام سرمايهدارى بطور کلى فراهم نمايد. در برنامه قديم حزب بلشويک روسيه و همچنين در پيش نويس برنامه تجديد نظر شده بوسيله لنين در سال ١٩١٧، پس از توضيح اين واقعيات که رهايى کامل پرولتاريا در سوسياليسم ميسر است و ديکتاتورى پرولتاريا شرط لازم استقرار سوسياليسم است، بعبارت ديگر پس از توضيح هدف نهائى مبارزه طبقاتى پرولتاريا (برنامه حداکثر) بلافاصله اين نکته طرح مىگردد که "براى مصون داشتن طبقه کارگر از تباهى فيزيکى و روحى براى بسط قابليتش در پيگيرى مبارزه براى رهائى" حزب براى تحقق مطالبات حداقل خويش، که به دنبال عبارت فوق ارائه مىشود، مبارزه مىکند.

و نيز در برنامه تجديد نظر شده، آنجا که وظايف حزب پرولتاريا مطرح مىشوند مىخوانيم:

"وظيفه بلافاصله حزب پرولتاريا جنگيدن براى يک نظام سياسى است که به بهترين وجهى پيشرفت اقتصادى و حقوق مردم را بطورکلى تضمين کرده و بالاخره کم مشقتترين گذار به سوسياليسم را ممکن مىسازد".

لنين نيز در مرورى کوتاه و خلاصه بر برنامه ١٩٠٣ مىنويسد:

) سپس برنامه اصلاحاتى را که بايد به فوريت براى طبقه کارگر انجام شود تا زندگى آسانترى براى آنها ايجاد گشته و آنها را قادر سازد که با آزادى بيشترى براى سوسياليسم بجنگند متذکر شده.

٨) اين برنامه اشارات ويژهاى را در مورد اصلاحاتى که بايد سريعا براى تمام کشاورزان انجام شود تا آنها را قادر سازد که به آسانى و آزادانه با بورژوازى روستائى و بورژوازى سراسر روسيه به جنگ بپردازد، در بردارد." (به روستائيان فقير، تاکيدها از ماست)

ثانيا، "مناسب ترين حالت اقتصادى" حالتى است که محتواى فوق را در آن اشکال اقتصادى ارائه دهد که پس از پيروزى پرولتاريا بر بورژوازى و استقرار ديکتاتورى پرولتاريا، راه را براى تبديل مالکيت خصوصى بورژوائى به مالکيت اجتماعى و جانشين کردن اقتصاد برنامهريزى شده بجاى توليد کالائى، هموارتر نمايد. در عامترين و انتزاعىترين حالت مىتوان گفت که تمرکز هرچه بيشتر سرمايه در دست يک دولت انقلابى و دمکراتيک، يعنى همان حالتى که رزمندگان و راه کارگر نامش را نابودى سرمايهدارى گذاشتهاند، مناسب ترين حالت اقتصادى براى پرولتاريا است. اما اين چيزى نيست که کمونيستهاى کشورهاى مختلف در هر شرايطى صرفا به اعتبار احکام عام تئوريک در مورد انحصارىشدن سرمايهدارى و "گام آخر" آن به سوسياليسم، اتوماتيک در برنامه خود بگنجاند٠ مصادره و ملى کردن اين يا آن صنعت و يا بخش اقتصادى معين، و يا اصولا مصادره و ملى کردن، مىبايد در هر مورد مشخص ارزيابى شده و مطلوبيت آن براى راهگشائى مبارزه طبقاتى، و ساختمان سوسياليسم (پس از ديکتاتورى پرولتاريا)، مجددا تحليل و اثبات شود. اشکال اقتصادىاى که مناسب ترين حالت اقتصادى را براى بسط مبارزه طبقاتى در بردارد و لذا مطالبات حداقل ما بر آن ناظر است، اشکالى نيست که صرفا از تئورى تکامل سرمايهدارى و چگونگى تحول آن به سوسياليسم استخراج شوند، بلکه بر چند و چون اشکال اقتصادى معين موجود در يک جامعه معين، و امکاناتى که انقلاب و نهادهاى حاصل از انقلاب خود فراهم مىآورند، متکى است. مصادره و ملى کردن يکى از اشکالى است که در اختيار پرولتاريا است. شکلى است که تنها در شرايط معين مطلوبترين شکل محسوب مىشود. سير انقلاب و چگونگى بسط و ادامه مبارزه طبقاتى، مىتواند هر بار اشکال نوينى را به ارمغان آورد. مصادره و ملى کردن، توليد تعاونى، اقتصاد جنگى در مناطق آزاد شده، کنترل و نظارت مستقيم شوراهاى کارگرى بر توليد و توزيع، و... اشکال متنوعى از چگونگى تحقق برنامه حداقل پرولتاريا را در انقلاب دمکراتيک بدست مىدهند.

مىبينيم که اساس کار در تعريف مطالبات حداقل، يا محتواى پيروزى انقلاب از ديدگاه پرولتاريا، حرکت از زاويه نيازهاى مبارزه طبقاتى پرولتاريا و تلاش در جهت رفع موانع انکشاف آزادانه آن تا استقرار ديکتاتورى پرولتاريا است. رزمندگان و راه کارگر که از زاويه جابهجا کردن و نابودکردن و بنا کردن "سيستمها" به اين انقلاب برخورد مىکنند، و لذا هيچ گونه اشارهاى به مساله محورى مبارزه طبقاتى پرولتاريا بر عليه بورژوازى ندارند، چارهاى جز سقوط به ورطه ذهنىگرائىهاى پوپوليستى و موضعگيرىهاى منشويکى و شبه تروتسکيستى نخواهند داشت. از همين جا است که مىبينيم در سراسر مجادله رزمندگان و راه کارگر پيش شرطهاى سياسى پيروزى انقلاب، دمکراسى و مبارزات دمکراتيک، کاملا از قلم افتادهاند. و باز دو گروه، آنجا که بدون آن که خود متوجه باشند درباره محتواى برنامه حداقل سخن مىگويند، اين محتوا را نه از ديدگاه يک طبقه معين (پرولتاريا) در يک کشور معين و با هدف نهائى معين (سوسياليسم)، بلکه از ديدگاه "تکامل تاريخى جامعه"، "ابديت" و بطور خلاصه از ديدگاهى ماوراء طبقاتى (و لذا بورژوائى) مورد بحث قرار مىدهند. رزمندگان و راه کارگر به اين ترتيب به مناسب ترين حالات سياسى و اقتصادى در پيروزى انقلاب حاضر و ارتباط آن با مبارزه براى سوسياليسم، به اشکال اقتصادى و سياسى مشخص و محتملى که اين "حالات" خود را در قالب آن بيان خواهند کرد، و به برنامه حداکثر و حداقل بطور کلى، کاملا لاقيد و بى تفاوت مىمانند. تحليل ماترياليستى و طبقاتى از انقلاب دمکراتيک قبل از هر چيز مستلزم حرکت از نقطه عزيمتى ماترياليستى و طبقاتى است، و رزمندگان و راه کارگر در قدم اول همين را فاقدند.

گفتيم که محتواى پيروزى انقلاب دمکراتيک ايجاد مناسب ترين حالات سياسى و اقتصادى براى بسط مبارزه طبقاتى است، که از نقطه نظر پرولتاريا قبل از هر چيز در مطالبات حداقل به فشردهترين شکل بيان مىشود. از نظر اقتصادى، تحقق اين مطالبات ابدا به معناى نابودى سرمايهدارى نيست، به معناى استقرار يک نظام توليدى "ديگر" نيست، بلکه صرفا الگوئى است که پرولتاريا بر اقتصاد بورژوائى تحميل مىکند و شرط و شروطى است که بر کارکرد اين نظام مىگذارد. اما بهمين اعتبار، در عين اين که مطالبات حداقل پرولتاريا از محدوده قوانين بنيادى نظام توليدى کاپيتاليستى فراتر نمىرود، از امکانات عملى بورژوازى در آن مقطع و بخصوص از شرايط مطلوب توليد براى بورژوازى فراتر مىرود. دخالت پرولتارياى انقلابى در تعيين طول روز کار، حداقل دستمزد، ايام مرخصى، شرايط بيمه و بهداشت، چگونگى اداره صنايع، اوضاع معيشتى بيکاران و نيز چند و چون موقعيت زحمتکشان غير پرولتر، اساس مالکيت خصوصى بورژوائى بر وسائل توليد و مبادله، توليد کالائى و خريد و فروش نيروى کار را نقض نمىکند، اما بى شک بر شرايط سودآورى و انباشت سرمايه محدوديت ها و شروطى مىگذارد. اين واقعيت که برنامه حداقل از نظر تئوريک از محدوده يک جامعه بورژوائى فراتر نمىرود، اما از امکانات عملى بورژوازى فراتر مىرود، کليد اصلى بحث و نقطه حرکت ما در بررسى محتواى اقتصادى پيروزى انقلاب حاضر است. انقلاب دمکراتيک ما وظيفه ندارد، و نمىتواند، سرمايهدارى را در ايران نابود کند، نابودى سرمايهدارى ايران وظيفه يک انقلاب سوسياليستى است که انقلاب حاضر مىبايد راهگشاى آن گردد. از سوى ديگر سرمايهدارى ايران، همانطور که بارها تاکيد کردهايم، سرمايهدارى عصر امپرياليسم در کشور تحت سلطه است. "وابستگى"، عبارتى که تنها مىتواند بر اين وجه سرمايهدارى ايران دلالت کند، از سرمايهدارى ايران بطور کلى قابل تفکيک و تجزيه نيست. قطع "وابستگى" و ايجاد سرمايهدارى "ملى و مستقل" در ايران، يا به عبارت دقيقتر تغيير مکان اقتصادى ايران از يک کشور تحت سلطه به کشورى "مستقل" (که در عصر امپرياليسم بمفهوم تبديل ايران به يک کشور امپرياليست است) يک اتوپى بورژوائى است، غير قابل تحقق است و از آن مهمتر ابدا خواست پرولتارياى ايران نيست. به اين دليل پرولتارياى ايران محتواى پيروزى انقلاب ايران را نيز "قطع وابستگى" و "حفظ و بسط سرمايهدارى" تعريف نمىکند. پرولتارياى ايران در اين انقلاب از نظر اقتصادى تحميل آن چنان شرايطى را بر اقتصاد موجود طلب مىکند که مناسب ترين حالت اقتصادى را براى حرکت نهائى او بسوى سوسياليسم در برداشتهباشد. بحث چند و چون محتوا و اشکال اين مطالبات پرولترى در درون جنبش کمونيستى ما هنوز حتى آغاز هم نشده است و ما به طريق اولى نمىتوانيم يک برنامه جامع کمونيستى، "شامل تعريف دقيقى از مطالبات حداقل و اشکال عملى تحقق آن، بدست دهيم، اما مىتوانيم محور اساسى و عامل تعيين کننده محتواى اين مطالبات را، بر مبناى شناخت خود از سرمايهدارى ايران، طرح کنيم و براى شرکت در مبارزه ايدئولژيک پيگيرى که مىبايد به منظور دستيابى به يک برنامه لنينى در جنبش کمونيستى ايران دامن زده شود، اعلام آمادگى کنيم.

ايران کشورى سرمايهدارى و تحت سلطه امپرياليسم است، که اساس اقتصاد آن را توليد فوق سود امپرياليستى بر مبناى استثمار نيروى کار ارزان پرولتاريا تشکيل مىدهد. نتيجه تبعى اين رابطه معين ميان کار و سرمايه، همچنين مکان ويژهاى است که توليد کنندگان خرده پا، در شهر و در روستا، در اين اقتصاد احراز مىکنند. سطح معيشت اينان نيز، به واسطه تملک بخش اعظم توليد اضافهشان توسط بورژوازى، به سطحى بسيار نازل کاهش يافته و مستمرا در معرض جدائى کامل از وسائل توليد خويش قرار دارند، و به اين اعتبار غير مستقيم و بالقوه جزئى از ارتش ذخيره کار در بازار داخلى را تشکيل مىدهند. (رجوع کنيد به "اسطوره بورژوازى ملى و مترقى" ٢، "دورنماى فلاکت و اعتلاى نوين انقلاب، ضميمه" ، "کمونيستها و جنبش دهقانى..."، "خطوط عمده")

انقلاب ما نيز برمتن بحرانى اقتصادى در چنين نظامى ظهور کرده است. اين بحران اقتصادى بحرانى در يک جامعه سرمايهدارى و بازتاب بحران جهانى امپرياليسم در کشور تحت سلطه است. که بنا به تعريف تنها راه خروج انقلابى از آن سوسياليسم است. اما مکان اقتصاد ايران بمثابه کشورى تحت سلطه امپرياليسم، فقدان شرايط ذهنى يک انقلاب سوسياليستى بلاواسطه و وجود اقشار غيرپرولترى که به دلائلى که گفتيم قادرند به شيوهاى انقلابى با نظام موجود دست به مبارزه زنند، اين انقلاب را در چهارچوب انقلابى دمکراتيک محدود مىسازد؛ انقلاب دمکراتيکى که بى آن که بى وقفه به يک انقلاب سوسياليستى متحول شود، بى آنکه تنها آلترناتيو اقتصادى انقلابى (سوسياليسم) در سطح جامعه طرح شود، و نيروهاى هوادار آن به ميدان فراخوانده شوند، نه تنها به فرجام نمىرسد، بلکه ناگزير از شکست و تسليم به شرايط اقتصادى موجود است. يا سرمايهدارى در کشور تحت سلطه امپرياليسم، يا سوسياليسم، راه حل اقتصادى ميانهاى نيست. پس هرقدر متحدين کنونى پرولتاريا، متکى بر آرمانهاى اقتصادى خود، به انقلاب حاضر چون هدفى در خود بنگرند، پرولتاريا نمىتواند و نبايد چنين کند.

"در گذشته تفاوت اقتصادى بين مستعمرات و ملل اروپائى... در اين بود که مستعمرات در مبادله کالا سهيم بودند ولى هنوز نقش در توليد سرمايهدارى نداشتند. امپرياليسم اين اوضاع را کاملا تغيير دادهاست. از جمله مشخصات امپرياليسم صدور سرمايه است. توليد سرمايهدارى با سرعت هرچه بيشترى در مستعمرات استقرار مىيابد به نحوى که خارج ساختن اين مستعمرات از زير سلطه سرمايهدارى اروپائى غيرممکن مىشود. قاعده عمومى اين است که جدائى مستعمرات، چه از نظر نظامى و چه از نظر ترقى، تنها بوسيله سوسياليسم قابل تحقق است. اين امر تحت نظام سرمايهدارى، تنها در يک حالت استثنائى قابل وقوع است، و يا به قيمت يک سلسله انقلابها و قيامها، چه در مستعمرات و چه در متروپل". (لنين، ترازنامه مباحثهاى پيرامون حق ملل در تعيين سرنوشت خويش)

لنين به روشنى تنها راه رهائى کشور تحت سلطه را در عصر امپرياليسم، برطبق "قاعده عمومى" سوسياليسم مىداند. "قاعده عمومى" دقيقا بيانگر درک لنينى از مناسبات سرمايهدارى، ويژگىهاى عصر امپرياليسم و بحران آن است. پاسخ به هر بحران سرمايهدارى از ديدگاه ميليونها انسان تحت استثمار، برطبق قاعده عمومى، تنها يک چيز است: سوسياليسم. اما نکته مهم اين جاست که لنين وقوع انقلاب سوسياليستى را به قيمت يک سلسله انقلابات و قيامها ممکن مىداند. انقلاب دمکراتيک ايران، دقيقا جزء آن "سلسله انقلابها و قيامها" است که از ديدگاه منافع زحمتکشان تنها مىتواند و بايد به يک چيز منجر شود، به سوسياليسم.

از اين نقطه نظر فرمول بندى پرولتارياى انقلابى ايران از محتواى اقتصادى پيروزى انقلاب حاضر، مطرح و ارائه آن در قالب مطالبات حداقل، نيز بايد ناظر بر اين واقعيت عصر امپرياليسم، يعنى ضرورت عينى تحول انقلابات دمکراتيک به انقلاب سوسياليستى، و يا به عبارت ديگر تحقق سوسياليسم از طريق يک سلسله انقلابها باشد. به عبارت ديگر اگر در آلمان ١٨٤٨ و در روسيه ١٩٠٥ انقلاب بى وقفه يک خواست طبقاتى پرولتاريا است که زمينه اقتصادى آن مىتواند به درجات مختلف فراهم باشد يا نباشد، امروز در عصر امپرياليسم و در کشور تحت سلطه، وقوع يک سلسله انقلابات، انقلاب بى وقفه، تا جائى که بحران جامعه بورژوائى تنها پاسخ انقلابى خود را در سوسياليسم بگيرد، بر طبق "قاعده عمومى" يک ضرورت عينى اقتصادى نيز هست. اين خصوصيت کشور ما بمثابه يک کشور تحت سلطه امپرياليسم است، و لذا بررسى محتواى مطالبات حداقل ما نيز مىبايد بر درک اين خصوصيت استوار باشد.

رکن اساسى اين مطالبات اقتصادى و رشتهاى که بندبند آن را بهم پيوند مىدهد، جز خواست پرولتاريا مبنى بر نفى و نابودى شرايط فلاکتبار و شاق اقتصادى که سرمايهدارى ايران بر کارگران و زحمتکشان جامعه تحميل مىکند نمىتواند باشد. اگر اين فشار شاق اقتصادى حاصل و تابع قوانين حرکت سرمايهدارى در ايران تحت سلطه است، نابودى آن نيز مستلزم تلاش در جهت بيرون کشيدن عملى سطح معيشت کارگران و زحمتکشان از سلطه قوانين انباشت سرمايه در چنين کشورى است. انباشت سرمايه در کشور تحت سلطه، فقر و فلاکت وسيع را بمثابه اوضاع متعارف کارگران و زحمتکشان بازتوليد مىکند. اين انباشت سرمايه است که سطح معيشت کارگران و زحمتکشان را تعيين مىکند. ارزش نيروى کار در اقتصاد سرمايهدارى ايران و بنا بر قوانين انباشت در آن، به گونه اى تعيين مىشود که اين فقر و فلاکت را تداوم بخشد. سطح معيشت زحمتکشان غير پرولتر نيز (که ارتقاء آن جزء مطالبات ما است)، از يکسو با سطح معيشت پرولتاريا تناسب مىيابد و از سوى ديگر تابع چگونگى انباشت سرمايه و رقابت در عرصههاى مختلف توليد است. اين نيز لاجرم در سطح نازلى ابقاء مىگردد. مطالبات پرولتارياى انقلابى مىبايد به گونه اى طرح شود که امکانات اين استثمار وحشيانه را از بورژوازى سلب کند. مطالبات اقتصادى پرولتاريا، در وهله اول در تعيين ارزش نيروى کار در اقتصاد سرمايهدارى ايران، با اهرم هاى سياسى از بالا و پايين دخالت مىکند. اين مطالبات خواهان آن است که کارگران را از فشار شاق اقتصادى تحميلى تا سرحد ممکن برهاند تا امکانات ارتقاء آگاهى سياسى، تشکل و بسيج وسيع آنان را در مبارزه بر عليه بورژوازى فراهم سازد. مطالبه حداقل دستمزدى فراتر از آنچه بورژوازى کشور تحت سلطه مايل و قادر به پرداخت آن است، مطالبه افزايش مستمر و منظم همين سطح دستمزد به تناسب افزايش بارآورى کار و نيز تورم، مطالبه ايام مرخصى بيشتر، بيمه و بهداشت رايگان و مناسب، مطالبات ويژه زنان کارگر و... همه و همه "دخالت کردن" و به شدت هم دخالت کردن، در پروسه تعيين سطح معيشت در جامعه سرمايهدارى است. اينگونه "دخالت کردن" بدين معناست که پرولتاريا مىخواهد ارزش نيروى کار، بيرون از قوانين عام تعيين ارزش کالاها در جامعه سرمايهدارى، تعيين شود. سرمايهدارى کشور تحت سلطه اى چون ايران نيروى کار را به مثابه يک کالاى ارزان مىخواهد و بازتوليد مىکند، و مطالبات حداقل ما اعلام مىکند که اين خوان يغما مىبايد برچيده شود. پرولتاريا در مطالبات اقتصادى حداقل خود اعلام مىکند که خود او، مستقل از قوانين انباشت سرمايه، و بر مبناى مناسب ترين حالت اقتصادى مورد نياز براى بسط مبارزه طبقاتى، ارزش نيروى کار و چگونگى مصرف آن را در پروسه توليد، تعيين کردهاست. اين بى شک دست و پاى بورژوازى ايران را، بمثابه کشورى تحت سلطه که در آن انباشت سرمايه متکى بر توليد فوق سود امپرياليستى است، در قيد و بند قرار مىدهد. اما کاملا روشن است که هيچ يک از اين مطالبات ناقض توليد بورژوائى و مبانى عام آن نيست. اين مطالبات تنها از امکانات عملى بورژوازى در يک کشور معين پا فراتر نهاده اند. اما بى شک اساس توليد کاپيتاليستى را، که مبتنى بر مالکيت خصوصى بر وسائل توليد، توليد کالا و کالا بودن نيروى کار است، نقض نکرده اند. مطالبات اقتصادى پرولتاريا براى متحدين غيرپرولترش، مثلا مطالبات دهقانى پرولتاريا، نيز در عين آن که مبانى عام يک جامعه سرمايهدارى را نقض نمىکند، در صورت تحقق خويش الگوى معينى را بر رابطه بورژوازى (انحصارى و غيرانحصارى) با اقشار تهى دست خرده بورژوازى تحميل مىکند. شکل و الگوئى که سرمايهدارى ايران بمثابه يک کشور تحت سلطه امپرياليسم را از سير مطلوب انباشت خويش منحرف مىسازد.

باين ترتيب دخالت و تلاش پرولتارياى ايران براى تحقق مطالبات اقتصادى حداقل خود در زمينههاى مختلف، در محتواى امر نه به معناى نابودى سرمايهدارى، بلکه به معناى حرکت در جهت نفى سلطه اقتصادى امپرياليسم بر زيست اقتصادى و سطح معيشت کارگران و زحمتکشان است. تحقق مطالبات پرولتاريا به معناى نفى واقعيت عملى بازار داخلى ايران به مثابه حوزه توليد فوق سود امپرياليستى است.

اما آيا اين به معناى نابودى سرمايهدارى "وابسته" و استقرار سرمايهدارى "مستقل" است؟ ابدا چنين نيست. نفى عملى رابطه توليد فوق سود -در شرايط تحقق کامل مطالبات پرولتاريا- به معناى استقرار نظامى سرمايهدارى اما مستقل از توليد فوق سود در ايران نيست. چرا که حقوق اقتصادىاى که پرولتاريا و متحدينش، به قيمت مبارزات خود و به کمک اهرمهاى سياسىاى که پيروزى انقلاب در اختيارشان مىگذارد- شوراها، حکومت موقت انقلابى، هيئتهاى بازرسى کارگرى، قوانين دمکراتيک کار و غيره- به کف مىآورند، نه تنها حاصل پروسه توليد و بازتوليد مستمر سرمايهدارى در ايران نيست، بلکه تحميلى بر آن است. اين پروسه انباشت سرمايه نخواهد بود که معيشت کارگران و زحمتکشان را در سطح ارتقاء يافته آن تعيين و بازتوليد خواهد کرد. برعکس، سرمايهدارى ايران، دقيقا به اين اعتبار که به تنها شکل ممکن -سرمايهدارى در کشور تحت سلطه امپرياليسم- به زيست خود ادامه مىدهد، سودآورى خود را با "تحميلات" اقتصادى پرولتاريا و متحدينش ناسازگار خواهد يافت. اين شرايط جديد را پرولتاريا و زحمتکشان از بيرون قلمرو اقتصادى، و از وراى قوانين اقتصادى حرکت آن، به آن تحميل خواهند کرد. براى اين که اين نکته را روشنتر توضيح دهيم، کافيست مثال توقف کامل توليد (مثلا در حالت يک اعتصاب عمومى) و يا کم کارى کارگران را در شرايط کنونى در نظر بگيريم. توقف توليد و يا کم کارى بى شک پايه سودآورى سرمايه را براى مدت معينى به مخاطره مىافکند. در يک اعتصاب عمومى در ايران، ممکن است در طول مدت اعتصاب دينارى ارزش اضافه توليد نشود، و يا دريک کم کارى، يک شاهى فوق سود عايد سرمايهداران نگردد، اما آيا کسى هست که مدعى باشد در طول مدت اعتصاب، سرمايهدارى در ايران از ميان رفته و يا در طول کم کارى ها و روابط امپرياليستى بر ايران حاکم نبوده و سرمايهدارى ايران "مستقل" شده است؟! تمايزى که ما تلاش کردهايم در متون مختلف خود ميان سرمايهدارى و سرمايهداران قائل شويم، اينجا اهميت خود را کاملا آشکار مىکند. سرمايه رابطه توليد ارزش اضافه است.، و سرمايه دار، سرمايه شخصيت يافته است. رابطه توليد ارزش اضافه، رابطهاى است که در آن نيروى کار به مثابه يک کالا توسط سرمايه خريدارى مىشود تا در يک پروسه توليد با هدف توليد ارزش اضافه به گونهاى مولد مصرف شود و سرمايهدارى نظامى متکى بر اين رابطه معين است. بدين ترتيب واضح است که مارکس سرمايهدارى بودن يک نظام را از روى مشاهده روزمره حساب سود و زيان سرمايهداران، از مشاهده اين که آيا پولى که براى بسط يافتن و يا خريد نيروى کار به حرکت در مىآيد عملا بسط يافته است يا خير، استنتاج نکرده است. سرمايهدار متضرر، سرمايهدارى که شايد حتى قادر نبوده است يک شاهى ارزش اضافه، تا چه رسد به فوق سود، به جيب بزند، سرمايهدارى که "سرمايه پولىاش بسط نيافته است"، سرسوزنى از سرمايهدار بودنش کم نمىشود. به همين ترتيب سرمايهدارى "وابسته" اى که براى مدتى معين قادر به کسب فوق سود نباشد نيز نام "مستقل" بخود نمىگيرد. "استقلال" از توليد فوق سود، به اين معناست که سرمايهدارى ايران بتواند بى آن که به فوق سود متکى باشد انباشت متعارف خود را، بدون سقوط به ورطه بحران اقتصادى، سازماندهى کند، بتواند خود بر اساس قوانين اقتصادى خود معيشت کارگران و زحمتکشان را در سطح ارتقاء يافته آن باز توليد نمايد و اين مناسبات را مستقل از فوق سود کلا به چهارچوب رشد نيروهاى مولده تبديل سازد. و اين آن اتوپى است که تا همين اواخر بوسيله هواداران بورژوازى در جنبش کمونيستى بخورد پرولتاريا داده مىشد. واقعيت اين است که تحميل مطالبات اقتصادى حداقل به سرمايهدارى ايران - بمثابه کشورى تحت سلطه امپرياليسم، سودآورى سرمايه را به مخاطره مىافکند، اما اين دقيقا سودآورى سرمايه در يک بازار متکى به فوق سود است که به مخاطره افتادهاست.

به جرات مىتوان گفت که کل سرمايه اجتماعى در ايران لااقل از پس از قيام بهمن در شرايطى مشابه يک "کم کارى تعميم يافته" زيسته است. شرايطى که صرفنظر از اقشار معينى از سرمايهداران، مابقى بورژوازى توليد را به سطحى زير ظرفيت متعارف و با سودآورى نازل کاهش داده و به انتظار فيصله يافتن مساله قدرت سياسى به نفع خود نشسته است. اما کمونيستها به صراحت مناسبات توليدى حاکم بر جامعه را همچنان سرمايهدارى در کشورى تحت سلطه امپرياليسم و متکى بر توليد فوق سود مىنامند. نفى شرايط امپرياليستى توليد و استثمار بوسيله قدرت متشکل پرولتارياى انقلابى و از طريق اهرمهاى سياسى و قانونى، نه به معناى نابودى سرمايهدارى و نه مترادف با استقرار سرمايهدارى "مستقل" است، بلکه فقط و فقط به معناى سوق دادن سرمايهدارى "وابسته" ايران به يک بحران عميق اقتصادى است. سرمايهدارى ايران، دقيقا از آن جهت که همچنان، در "فرداى" پيروزى انقلاب دمکراتيک، سرمايهدارى متکى بر استثمار امپرياليستى است، نمىتواند با مطالبات اقتصادى پرولتاريا که محور آن فراتر رفتن از امکانات بورژوازى در چنين کشورى است، سازگار باشد. به درجهاى که پرولتارياى انقلابى و متشکل قادر گردد تا مناسب ترين حالت اقتصادى را براى بسط مبارزه طبقاتى به بورژوازى تحميل کند، بهمان درجه بورژوازى در نامساعدترين شرايط براى انباشت قرار گرفته و لذا سرمايهدارى ايران به يک بحران حاد و عميق اقتصادى فرو ميرود. مطالبات اقتصادى حداقل پرولتارياى انقلابى، اين محتواى اقتصادى پيروزى انقلاب دمکراتيک، ناظر بر تامين ابتدائىترين حقوق اقتصادى براى کارگران و زحمتکشان جامعه است، و دقيقا تامين اين چنين حقوقى است که از امکانات عملى سرمايهدارى و بورژوازى ايران فراتر است.

تحولات اقتصادىاى که پرولتاريا در برنامه حداقل خود طالب آن است و در پيروزى انقلاب دمکراتيک به اجرا مىگذارد، بدليل ناسازگارى عملى خود با امکانات عملى سرمايهدارى و بورژوازى در ايران، به يک بحران عميق اقتصادى دامن مىزند. اين دقيقا به اين معناست که نظام سرمايهدارى در ايران با بازتوليد و ارتقاء زيست اقتصادى تودهها و با رشد نيروهاى مولده در تناقض قرار گرفته است. اين خصلت عام عصر امپرياليسم است که در آن مناسبات توليد بورژوائى به قيودى بر رشد نيروهاى مولده و ارتقاء زيست اقتصادى توده ها بدل شده است، و از اينرو اين عصر، در عين حال، عصر نابودى اين قيود و به معناى عام عصر انقلابات پرولترى است، انقلاباتى که هدف نهائى آن برکندن ريشهاى اين مناسبات است. اما در "فرداى" پيروزى انقلاب دمکراتيک ما، اين خصلت عام عصر حاضر، تجلى تام و تمام خود را در شرايط خاص جامعه ما باز خواهد يافت و تحول سوسياليستى زيربناى اقتصادى ايران را به شرط لازم رفع موانع رشد نيروهاى مولده بدل خواهدکرد- که اين بنوبه خود ضرورت استقرار ديکتاتورى پرولتاريا بمثابه پيششرط سياسى اين تحول اقتصادى را طرح مىکند. اين واقعيت که محتواى اقتصادى پيروزى انقلاب حاضر رفع موانع توسعه سرمايهدارى در ايران نيست، اين واقعيت که اين محتواى اقتصادى ناظر بر استقرار يک نظام توليدى ديگر نيست، بلکه شرط و شروطى بر سرمايهدارى موجود ايران است، اين واقعيت که سرمايهدارى ايران در عمل قادر به انباشت سود آور در محدوده چنين قيود و شروط "تحميلى" نخواهد بود، و بالاخره اين واقعيت که پرولتاريا بلافاصله و به ميزان نيروى متشکل خود بسيج براى سوسياليسم را آغاز خواهد نمود، همه اين واقعيات، به اين نکته اشاره و تاکيد دارند که "مناسب ترين حالت اقتصادى" مورد نظر پرولتاريا، نمىتواند يک حالت اقتصادى "با دوام" باشد. جمهورى دمکراتيک خلق نمىتواند "اقتصاد دمکراتيک خلق"، را بمثابه زير بناى توليدى خود داشته باشد. روبناى حکومتى جامعه در "فرداى" پيروزى انقلاب دمکراتيک ("جمهورى دمکراتيک خلق" يا هر حالت سياسى ديگر که بيانگر حاکميت پرولتارياى انقلابى و متحدين دمکراتش باشد) از يکسو با نيازهاى عملى انباشت سرمايه در ايران در تناقض است، و از سوى ديگر خود ارگان سياسى يگانه آن طبقهاى (پرولتاريا) نيست که قادر به ارائه آلترناتيو اقتصادى جامعى(سوسياليسم) در مقابل اين زيربنا باشد. از نقطه نظر بورژوازى حل اين تناقض، مى بايد بصورت تحول روبناى سياسى به نفع زير بناى اقتصادى موجود (سرمايهدارى مبتنى بر فوق سود) باشد. اين به معناى بازگرداندن ديکتاتورى تمام عيار بورژوازى است. از نقطه نظر پرولتاريا نيز حل اين تناقض تنها مىتواند به معناى تحول روبناى سياسى، اما بنفع زير بناى اقتصادى آتى (سوسياليسم) باشد. و اين به معناى ضرورت استقرار ديکتاتورى پرولتاريا است. اين همان دوراهى عينى و عملى است که حدت يافتن بحران اقتصادى و مبارزه طبقاتى در "فرداى" پيروزى اين انقلاب در سطح جامعه طرح مىکند و زمينه عينى انقلاب بى وقفه را فراهم مىسازد:

". . . هرگاه تضاد طبقاتى ذاتى در جامعه سرمايهدارى به صورت جدى، تشديد شود، هيچ بديل ديگرى به جز ديکتاتورى بورژوازى و يا ديکتاتورى پرولتاريا نمىماند. روياهاى يک راه سوم، ارتجاعى و مرثيههاى خرده بورژوائى هستند." ( لنين، در باره ديکتاتورى و دمکراسى، ص ٢٣)

اما اين ابدا به اين معنى نيست که پرولتارياى انقلابى در "فرداى" پيروزى انقلاب دمکراتيک، خود بلافاصله و به شيوهاى اراده گرايانه برنامه حداقل خويش را زيرپا گذاشته و اجراى برنامه حداکثر خود را در دستور مىگذارد. ابدا. پرولتاريا نه تنها به برنامه حداقل خود وفادار مىماند، بلکه دقيقا همزمان و در کنار مبارزه براى تحقق و تضمين اين مطالبات است که ضرورت فراتر رفتن از آن و پيگيرى مبارزه طبقاتى تا سوسياليسم را توضيح داده و تبليغ خواهد کرد. تفاوت بحران اقتصادى سرمايهدارى ايران، در شرايط حاکميت پرولتاريا و متحدينش با هر بحران ديگر و از جمله بحران کنونى، در اين است که در آن حالت پرولتارياى انقلابى مىخواهد، مىتواند و بايد بار عواقب بحران را نه بر دوش توده هاى زحمتکش، بلکه بر دوش بورژوازى قرار دهد، دقيقا به درجهاى که پرولتارياى انقلابى در تحقق مطالبات حداقل خود موفق شود، به همان درجه مناسب ترين حالت اقتصادى براى بسط مبارزه طبقاتى و بسيج پرولتاريا براى سوسياليسم فراهم خواهد آمد. پس مبارزه براى تحقق همه جانبه مطالبات حداقل، و براى مدت لازم، عليرغم وجود بحران اقتصادى، يک نياز انکارناپذير پرولتاريا است. اگر اين مناسب ترين حالت اقتصادى از نقطه نظر تئوريک حالتى "بادوام" نيست، پرولتارياى آگاه مىبايد در دفاع از آن، آن را در عمل تا زمانى که شرايط ذهنى لازم براى استقرار ديکتاتورى پرولتاريا فراهمآيد، و حتى پس از آن، مادام که روابط اقتصادى بورژوائى ريشهکن نشده اند، دوام بخشد. پافشارى و پيگيرى پرولتاريا در امر تحقق برنامه حداقل، و مقابل قراردادن آن با عجز بورژوازى در صحهگذاردن بر آن، خود زمينهاى تعيين کننده براى تبليغ ضرورت فراتر رفتن از اين برنامه، استقرار ديکتاتورى پرولتاريا و نابودى سرمايهدارى بطورکلى است.

پس اگر بورژوازى براى خروج از بحران اقتصادى خويش، قبل از هرچيز مبارزه را براى بازپس گرفتن دستاوردهاى سياسى پرولتاريا و متحدينش شدت مىبخشد، پرولتارياى انقلابى نيز به نوبه خود، در عين پافشارى بر مطالبات حداقل، اعلام مىدارد که تنها با فراتر رفتن از اين دستاوردها، با فراتر رفتن از "جمهورى دمکراتيک خلق" و با هر شکل ديگرى که قالب مجموعه اين دستاوردها را تشکيل مىدهد، تنها با استقرار ديکتاتورى پرولتاريا مىتوان حل بحران جامعه بورژوائى را به شيوه انقلابى (با نابودى جامعه بورژوائى بطور کلى) آغاز کرد. در اين ميان، متحدين پرولتاريا در انقلاب دمکراتيک نيز ناگزير مىبايد از تمايل اتوپيک خود مبنى بر معلق ماندن در ميان پرولتاريا و بورژوازى چشم پوشيده و ميان اين دو اردوگاه يکى را انتخاب کنند. متحدين کنونى پرولتاريا از "فرداى" انقلاب دمکراتيک ناگزير از تجزيهاند تا بخشى به بورژوازى و بخشى به پرولتاريا بپيوندند. به اين ترتيب، بر متن تداوم و تعميق بحران اقتصادى نظام موجود، و درتداوم انقلاب دمکراتيک، انقلابى جديد با اهداف جديد و با ترکيبى جديد از نيروهاى محرکه طبقاتى شکل خواهد گرفت.

آنچه اثباتا در مورد انقلاب بى وقفه و شرايط عينى و ذهنى آن (در پاسخ به پوپوليسم رزمندگان و راه کارگر) گفتيم را خلاصه کنيم:

١) پرولتارياى انقلابى هرگز به انقلاب دمکراتيک بمثابه هدفى در خود نمىنگرد و همواره خواهان تحول بى وقفه آن به يک انقلاب سوسياليستى است.

٢) انقلاب حاظر انقلابى دمکراتيک است که وظيفه آن رفع موانع بسط آزادانه مبارزه طبقاتى پرولتاريا براى سوسياليسم است.

٣) محتواى پيروزى اين انقلاب عبارت از استقرار يک سيستم دمکراتيک سياسى به رهبرى پرولتاريا است که از نظر اقتصادى معادل است با نفى سلطه امپرياليسم و نيازهاى انباشت سرمايه در کشور تحت سلطه بر زيست اقتصادى و معيشت کارگران و زحمتکشان.

٤) اين شرايط نه به معناى نابودى سرمايهدارى و نه مترادف با استقرار سرمايهدارى "ملى و مستقل" (و به اين اعتبار "رفع موانع توسعه سرمايهدارى") است، بلکه به معناى تحميل مناسب ترين حالات سياسى و اقتصادى براى انکشاف آزادانه مبارزه طبقاتى، بر نظام موجود است.

٥) تحميل اين شرايط بر سرمايهدارى ايران توسط پرولتاريا و متحدينش، بحران اقتصادى نظام موجود را حدت بخشيده، قطب بندى و مبارزه طبقاتى را تشديد کرده و ضرورت عينى بسط انقلاب حاضر را به يک انقلاب سوسياليستى طرح مىکند.

٦) تنها حزبى متکى بر مواضع و برنامه لنينى، با درکى روشن از رابطه انقلاب دمکراتيک و سوسياليستى در ايران (زمينه هاى عينى و ذهنى انقلاب بى وقفه) و مسلح به برنامهاى که چکيده اين درک را در خود منعکس سازد، مىتواند در راس پرولتاريا و متحدين دمکراتش پيروزى انقلاب حاضر را (که چيزى جز تحول آن به يک انقلاب سوسياليستى نيست) تضمين کرده و در راس طبقه کارگر و زحمتکشانى که به او خواهند پيوست، مبارزه براى سوسياليسم را سازماندهى و رهبرى نمايد.

ما در اين مقاله بناگزير تنها به محتواى انقلاب حاضر و زمينههاى عينى و ذهنى تحول آن به انقلاب سوسياليستى پرداختيم، و به سير عملى سياسى و اقتصادى اين تحول، مگر منباب مثال، اشاره نکرديم. در شرايط کنونى گريزى از اين امر (نه براى رزمندگان و راه کارگر و نه براى ما) نيست، زيرا دست يابى به تحليل دقيقى از محتمل ترين سير عملى انقلاب و اشکال مشخصى که در زمينههاى اقتصادى و سياسى در پروسه تکوين انقلاب طرح خواهند شد، تعريف دقيق اشکال اقتصادى و سياسىاى که برنامه حداقل کمونيستى مىبايد خواستار آن باشد، تعيين شعارها و شيوههاى تبليغى، ترويجى و سازماندهى که به نوبه خود مىبايد بر اين برنامه متکى گردند، همه و همه در گرو مبارزه پيگير ايدئولوژيک با اپورتونيسم حاکم بر جنبش کمونيستى از يکسو، و شرکت عملى هرچه وسيع تر و آگاهانه تر جنبش کمونيستى در مبارزات اقتصادى و سياسى پرولتاريا است.

و بالاخره ضرورى است که نگاهى به عواقب عملى ديدگاه پوپوليستى رزمندگان و راه کارگر بيندازيم.

گفتيم که سوسياليستهاى خلقى، چون رزمندگان و راه کارگر، در ذهن خود از فراز پروسه تحول انقلاب دمکراتيک حاضر به يک انقلاب سوسياليستى، که بايد در جهان خارج از ذهن صورت پذيرد، مى پرند و خيال خود را با الصاق وظايف انقلاب سوسياليستى آتى به انقلاب دمکراتيک حاضر يکسره راحت مىکنند. اين بدان معناست که رفقا، اگر در التقاط خود پيگير باشند، از هم اکنون در قبال تمامى مسائلى که اين پروسه مادى تحول يک انقلاب به انقلابى ديگر پيشاروى جنبش کارگرى و کمونيستى قرار مىدهد، در قبال گامهاى عملىاى که مىبايد برداشته شوند، ملزوماتى که مىبايد فراهم شوند، و بطور خلاصه در قبال تمام وظايفى که تحقق اين تحول بر دوش کمونيستها مىگذارد از خود از نظر تئوريک سلب مسئوليت مىکنند. اگر سوسياليسم در پيروزى همين انقلاب حاصل مىآيد، ديگر چه لزومى خواهد داشت که در باره اين گامهاى عملى بينديشيم؟ چه لزومى خواهد داشت که خود را در تعيين دقيق وظايف سوسياليستى و دمکراتيک پرولتاريا، که ديگر نيازى به تفکيک و پيوند ديالکتيکىشان نيست، دردسر دهيم؟ ديگر چه لزومى خواهد داشت که در مواجهه با "دمکراتها" (که رزمندگان و راه کارگر با احراز صلاحيت آنان در مبارزه براى "نابودى سرمايهدارى" مهر "سوسياليست" بر شناسنامهشان زدهاند) از سوسياليسم خاص پرولتاريا سخن بگوييم؟ ديگر استقلال پرولتاريا چه ضرورت و معنائى خواهد داشت؟ اگر انقلاب دمکراتيک سرمايهدارى را نابود مىکند، اصولا ديگر چه نيازى به تمامى آن چيزهايى است که در باره سوسياليسم، انقلاب سوسياليستى و شيوههاى رسيدن به آن از مارکس و انگلس و لنين آموخته ايم؟

اما اشکال کار بسيار بيش از آن است که در سطح آسان طلبى تئوريک محدود بماند. سوسياليسم خلقى از مجردترين سطوح تئوريک تا مشخصترين و عملىترين زمينههاى فعاليت سياسى نردبان تنزلى را پله به پله طى مىکند که حاصلى جز به شکست کشانيدن پرولتارياى ايران، در همين انقلاب حاضر، ندارد.

١) در سوسياليسم علمى تجديد نظر مىکند. در شماره قبل اين امر را به روشنى نشان داديم. ديکتاتورى پرولتاريا به کلى از دستگاه ايدوئولژيک اين رفقا حذف مىشود، چرا که سرمايهدارى در يک انقلاب دمکراتيک، با اتکا بر جمهورى دمکراتيک خلق و با هميارى خلق نابود مىشود.

"کسى که فقط مبارزه طبقات را قبول داشته باشد، هنوز مارکسيست نيست و ممکن است هنوز از چهارچوب تفکر بورژوائى و سياست بورژوائى خارج نشده باشد. . . مارکسيست فقط آن کسى است که قبول نظريه مبارزه طبقات را تا قبول نظريه ديکتاتورى پرولتاريا بسط دهد. وجه تمايز کاملا عميق يک خرده بورژواى عادى (و همچنين بورژواى بزرگ) با يک مارکسيست در همين نکته است". (لنين، دولت و انقلاب، منتخب آثار، ص ٥٢٩، تاکيدها از لنين)

سوسياليستهاى خلقى با مسخ سوسياليسم علمى و تمامى مقولات برنامه حداکثر پرولتاريا دقيقا اهداف مبارزه طبقاتى پرولتاريا را از او پوشيده نگاه مىدارند، کارگرانى که در مکتب سوسياليسم خلقى آموزش يابند، بى شک هيچ چيز راجع به اهداف مبارزه طبقاتى خود و ماهيت سياسى اين مبارزه نخواهند آموخت.

٢) سوسياليسم خلقى اساس ضرورت هژمونى پرولترى در انقلاب دمکراتيک را بزير سوال مىکشد، و از فراهم آوردن ملزومات مادى اين هژمونى شانه خالى مىکند. اين واقعيت که انقلاب دمکراتيک حاضر تنها مىتواند در تحول خود به يک انقلاب سوسياليستى به فرجام رسد، به اين معناست که انقلاب حاضر را تنها آن طبقهاى مىتواند به پيروزى رساند که با هدف مشخص فراتر رفتن از آن در آن شرکت مىکند، و به حکم شرايط عينى و منافع طبقاتىاش قادر است از يک انقلاب دمکراتيک فراتر رود. تنها پرولتارياى آگاه بر اهداف مبارزه طبقاتى مىتواند رهبر و ضامن پيروزى انقلاب حاضر باشد. استنکاف از بردن اين آگاهى -سوسياليسم بمثابه هدف نهائى و انقلاب بى وقفه بمثابه تنها راه حصول آن- نه تنها جز شانه خالىکردن از وظيفه تربيت پيشاهنگ انقلابى و رهبر همين انقلاب دمکراتيک معنائى ندارد. به اين ترتيب مىبينيم که سوسياليسم خلقى تنها ناقض سوسياليسم علمى نيست، بلکه ناقض دمکراتيسم پيگير پرولترى نيز هست. سوسياليسم خلقى که در حرف سوسياليسم را به اتکاء خلق و براى خلق در يک انقلاب دمکراتيک معمول مىدارد، در عمل از مبارزه براى پيروزى يک انقلاب دمکراتيک نيز استنکاف مىورزد. چرا که اصولا از تامين ملزومات هژمونى پرولترى در اين انقلاب طفره مىرود. تا پرولتارياى ايران نياموزد که فرجام انقلاب کنونى جز با تحول آن به يک انقلاب سوسياليستى ميسر نيست، نمىتواند، تاکيد مىکنيم نمىتواند، همين انقلاب حاضر را نيز به پيروزى رساند. انقلاب سوسياليستى را ترويج نکردن تنها خيانت مستقيم به امر سوسياليسم نيست، بلکه در شرايط مشخص جامعه ما خيانت به امر دمکراسى و جنبش دمکراتيک نيز هست.

نقض استقلال ايدئولوژيک پرولتاريا، نفى ضرورت استقلال تشکيلاتى او را نيز به همراه مىآورد. اگر انقلاب دمکراتيک سرمايهدارى را نابود مىکند، آنگاه تشکيلات مستقل پرولترى نيز اهميت خود را از دست مىدهد و مىتواند به سهولت، اگر نه در نام بلکه در عمل، به تشکيلاتى که کليه اقشار و طبقاتى را که نيروهاى محرکه يک انقلاب دمکراتيک هستند در خود جمع کند، به ابزار تشکيلاتى خلق، بدل شود. پوپوليسم آشکار در زمينه تشکيلات نمونه هائى چون "حزب کمونيست کارگران و دهقانان" را بدست داده است. اما پوپوليسم خجول، در لفظ حزب را خاص پرولتاريا اعلام مىدارد، اما در عمل آن را براى خلق ميخواهد و ضرورت ايجادش را از نيازهاى جنبش دمکراتيک استنتاج مىکند (رجوع کنيد به سرمقاله همين شماره). در غياب يک حزب مستقل پرولترى، سخنى از هژمونى پرولتاريا و پيروزى انقلاب دمکراتيک نمىتواند باشد و سوسياليست هاى خلقى اگر از مواضع تئوريک خود استنتاجات دقيق و غير التقاطى تشکيلاتى کنند، جز رد حزب مستقل پرولتاريا به موضعى نخواهند رسيد و لذا در عمل به عاملى بر سر راه پيروزى انقلاب دمکراتيک نيز تبديل خواهند شد. "فقط يک دلال خرده بورژوا مىتواند هژمونى را بصورت يک سازش، يک به رسميت شناسى متقابل، و يا به عنوان شرايط يک توافق در حرف، تصور کند. از ديدگاه پرولترى هژمونى در نبرد، با کسى است که از همه فعالانه تر بجنگد، که هيچ فرصتى را براى وارد آوردن ضربه به دشمن از دست ندهد، که هميشه گفته را با عمل منطبق کند و نتيجتا رهبر ايدئولوژيک نيروهاى دمکرات باشد و هرنوع مشى هاى نيم بند را انتقاد نمايد". (لنين، طبقه کارگر و دمکراسى بورژوائى)

استقلال پرولتاريا در ايدئولوژيک و تشکيلات، شرطى که سوسياليسم خلقى قادر به تامين آن نبوده و در عمل مانع آن است، نياز مبرم پرولتاريا در تثبيت هژمونى خويش برجنبش انقلابى بر اساس درک لنينى فوق است. اما رکن ديگر تامين هژمونى پرولترى، قابليت پرولتاريا در مبارزه پيگير براى مطالبات دمکراتيکى است که انگيزه حرکت متحدين او را در اين انقلاب تشکيل مىدهد. پرولتاريا نه تنها نمىتواند نسبت به اين تحولات، تغييرات و اصلاحات دمکراتيک بىتفاوت باشد، بلکه خود مىبايد آن را به جامعترين شکل فرموله کرده و براى آن مبارزه کند. اين شرط لازم جلب متحدين به مبارزه اى انقلابى و تضمين پيگيرى آنان در اين مبارزه است. گفتيم که پرولتارياى انقلابى در بخش حداقل برنامه خود دقيقا اينگونه مطالبات را نيز بمثابه جزئى از محتواى پيروزى يک انقلاب دمکراتيک طرح مىکند. سوسياليست هاى خلقى که محتواى پيروزى يک انقلاب دمکراتيک را نابودى سرمايهدارى ارزيابى مىکنند، به زبان ديگر ضرورت ارائه مطالبات حداقل را توسط پرولتاريا نفى مىکنند. سوسياليست خلقى، چون رزمندگان و راه کارگر، که قبلا در ذهن خود خلق را على العموم به جبهه سوسياليسم (نابودى سرمايهدارى) آورده است، نيازى نمىبيند که در جهان خارج توجه پرولتاريا را به تودههاى دمکرات غير پرولتر و ضرورت اعمال رهبرى پرولترى بر مبارزات دمکراتيک فراخواند. او ديگر به "متحدى" نياز ندارد، چرا که خود هم اکنون مرز ميان متحدين پرولتاريا و خود پرولتاريا را با مبتذل کردن سوسياليسم و تبديل آن به يک آرمان عموم خلقى از ميان برده است. از رزمندگان و راه کارگر سوال مىشود که: برنامه حداقل شما، که انقلاب دمکراتيک مىبايد در پيروزى خود به آن جامه عمل پوشيد چيست؟ و هر دو پاسخ مى دهند "نابودى سرمايهدارى"، يعنى همان "برنامه حداکثر"، همان "سوسياليسم"! رفقا لاقيدتر از هر تروتسکيست(٦) دو آتشهاى اصولا دور متحدين پرولتاريا، انگيزه شرکت آنان در يک انقلاب دمکراتيک، مطالبات غير سوسياليستى آنان، و نياز پرولتاريا به جلب آنان بزير پرچم رهبرى خويش را قلم گرفته اند.

در اين خصوص بحث بسيار است و ما بناگزير مطلب را همين جا خاتمه مىدهيم و روشن کردن بيشتر مقولات و نکاتى که در اين مقاله طرح شد را به مقالات ديگرى موکول مىکنيم. اما لازم است در خاتمه به نکته اى در مورد نقش و مکان مبارزه ايدئولوژيک براى راه کارگر و رزمندگان، آن گونه که در مجادله مورد بحث مستتر است، اشاره کنيم:

قبل از هرچيز مشخص نيست که رزمندگان و راه کارگر از ورود به اين بحث چه اهدافى را دنبال مىکرده اند و با پايان بخشيدن به آن به چه نتايج مشخصى رسيدهاند. هردو گروه بحثى انتزاعى راجع به چند و چون سيستم و طبقاتى که بايد در انقلاب حاضر نابود شوند، را دنبال مىگيرند بى آنکه بتوانند چگونگى تاثير سرنوشت اين بحث را بر امر تبليغ، ترويج و سازماندهى پرولتاريا تعريف کنند. عدم درک اين مساله که از انقلاب دمکراتيک تا نابودى سيستم سرمايهدارى پروسهاى است که مىبايد در خارج از ذهن و در جهان ماده طى شود، پروسهاى که در هرگام پراتيک معينى را در عرصههاى مختلف فعاليت از کمونيستها طلب مىکند، باعث مىشود که رزمندگان و راه کارگر نتوانند از "مبارزه ايدئولوژيک" خود به دستاوردى مشخص برسند. تلاش دو گروه بيشتر به حل دو معادله دو مجهولى مىماند. (معلومات: ١) انقلاب دمکراتيک است. ٢) اقتصاد ايران سرمايهداريست و مجهولات: ١) چه سيستمى را بايد نابود شود. ٢) چه طبقهاى بايد نابود شود). در شرايطى که جنبش کمونيستى مسئله برنامه را حل نکرده است در شرايطى که عليرغم عدم حل مساله برنامه، مساله تبليغ ، ترويج و سازماندهى مبارزه طبقاتى و انقلابى در سطح وسيع بر عهده اين جنبش قرار گرفته است، بديهى است که مبارزه ايدوئولوژيک قبل از هر چيز مى بايد معطوف به دستيابى، تدقيق و تثبيت اصول برنامه و تاکتيک کمونيستى، و شرايط و ملزومات اتخاذ اين گونه تاکتيکها در عرصههاى مختلف عملى باشد. اما گويا رزمندگان و راه کارگر را با اين مقولات و مسائل کارى نيست، چرا که رزمندگان بخود اجازه مىدهد تا در ميان حيرت ناظران، در مقام داور مبارزه ايدئولوژيک، کار را متوقف کرده و نتيجه را به اين ترتيب اعلام کند:

"اينک يک دوره مبارزه ايدئولوژيک ميان ما و راه کارگر و همه کسانى که انديشه ها و تئورى هاى مشابه آنان را دنبال مىکنند به پايان مىرسد. ما نشان داديم که چگونه راه کارگر با ترديد و دودلى سرانجام مىپذيرد که بايد بورژوازى ليبرال را نابود کرد، ديديم که راه کارگر قبول مىکند که بايد سيستم سرمايهدارى وابسته به امپرياليسم را نابود کرد. و اين نابودى دامن سرمايه متوسط را هم مىگيرد. اگرچه آنها کوشش مىکنند که نشان دهند حرف جديدى نمىزنند، ولى بهر حال آنچه را که گفتيم بطور نسبى پذيرفتهاند و در همين حد اين امر مثبت است.

...اينک جمع بندى از يک دوره مبارزه ايدئولوژيک را بايد خاتمه داد. ليکن راه کارگرى که به اساس مساله مىپردازد، بايد بداند که در استدلال نه به شعارهائى که ظاهر شدهاند و بعد ناپديد گرديدهاند... بلکه به اساس مساله بايدبرخورد کرد... بهر ترتيب راه کارگر در ادامه مبارزه ايدئولوژيک خود با ما نه تنها اينگونه از زيربار تقبل خطاى گذشته خود مىگريزد، بلکه بدتر شروع به ارائه نظرات ما به "روايت خود" و کرارا با ميل خود مىکند. بطورى که جائى براى برخورد بيشتر باقى نمىماند". (رزمندگان ١٨ تاکيدها در اصل است)

"اساس" مساله، يعنى اساس مبارزه ايدئواوژيک دوگروه نه برنامه، نه تاکتيک و نه حتى شعارها (که مىآيند، مىروند و گاه بدلائل "تکنيکى" دو باره مىآيند) هيچ کدام نيستند، بلکه اين است که حريف يا احکامى عام و انتزاعى را بپذيرد و يا به لطايف الحيل از پذيرش آن بگريزد و لاجرم "سه اخطاره" شده و همراه "با تمام کسانى که انديشهها و تئورى مشابه (!) آنان را دنبال مىکنند"، از دور مسابقه خارج شود! آنچه دست آخر براى پرولتاريا در مبارزه طبقاتى مانده است، نه تدقيق رئوس برنامه و تاکتيک، نه ارتقاء شيوهها و دقت مقولات ترويجى، نه دستيابى به يک سياست واحد تبليغى بر اساس روشن شدن مطالبات حداقل، نه پيدايش اشکال اصولىتر سازماندهى بر اساس ارزيابى مشخص شرايط، و نه حتى گامى بسوى يکى از اينها، بلکه لبخند رضايت ناموجهى است که "تا دوره بعد"مبارزه ايدئولوژيک بر جهره رزمندگان نقش بسته است. مبارزه ايدئولوژيک که اين چنين بخود معطوف باشد و در خود به سرانجام رسد، ديگر جزئى از مبارزه طبقاتى نبوده بلکه کشمکشى آکادميستى است. بديهى است که وقتى هيج نياز عملى مبارزه طبقاتى طرفين مباحثه را به فرجام بخشيدن به آن و شکل دادن آن در قالب برنامه و تاکتيک کمونيستى و رهنمودهاى مشخص تبليغى، ترويجى و سازماندهى، متعهد نمىکند، آنگاه واضح است که يک چنين مبارزه ايدئولوژيکى نمىتواند جز از طريق "کسل شدن" يکى از طرفين بحث از "گريختن" ديگرى و اعلام يکجانبه "کفايت مبارزه" به نقطه پايان خود برسد.

توضيحات:

١) رزمندگان مىنويسد "گردش سرمايه در ايران، در باز توليد جهانى نيز حضور دارد... اين ارتباط مثل ارتباط باز توليد در فرانسه و... آمريکا نمىباشد. زيرا در اين گونه کشورها ارزش اضافه حاصله به چهارچوب کشور سرمايهگذارى کننده باز مىگردد... اما در ايران سرمايه مالى امپرياليستها در ترکيب با انواع سرمايههاى کوچک، متوسط و بزرگ داخلى، بخش عظيمى از ارزش اضافه را از پروسه توليد جامعه ما خارج مىکند... در اينجا صحبت از جريان سرمايه است".

اندکى آشنائى با مارکسيسم مقولات و مفاهيمى که مارکسيسم در خدمت نقد اقتصاد سياسى بکار مىگيرد، کافى است تا سهلانگارانه بودن و "مندرآوردى" بودن نحوه کاربرد مفاهيمى چون "گردش سرمايه"، "بازتوليد"، "پروسه توليد" و... را توسط رزمندگان براى خواننده روشن سازد. گردش سرمايه در "بازتوليد جهانى حضور دارد" يعنى چه؟ ارزش اضافى از "پروسه توليد جامعه ما" خارج مىشود، يعنى چه؟ ما نمىدانيم چرا رفقا اصرار دارند از بکاربردن اصلاحات دقيق- و قابل فهم- مارکسيستى اجتناب کنند. "جريان سرمايه" نيز يکى از اصلاحات اختراعى رزمندگان است که ما تاکنون در نقد مارکس از اقتصاد سياسى به آن برخورد نکردهايم. اما بهر حال اگر اين جملات پرطمطراق و کم محتوا را از عبارات و لغات شبه مارکسيستى تزريقى به آن بتکانيم، چيزى که آخر سر دست ما مىماند همان تئورى معروف "غارت و چپاول برونمرزى" است، که بر جاى تئورى امپرياليسم لنين نشسته است. رزمندگان هم چنان نگران "خارج شدن" ارزش اضافه از "پروسه توليد جامعه ما (!)" است، و نه معترض بر نفس توليد آن از گرده طبقه کارگر محروم ايران.

در مورد راه کارگر وضع از اينهم روشنتر است. "غارت و چپاول ارزش اضافى و ثروتهاى بيکران خلق ما"، امپرياليسم که "ارزش ها (؟!) و ثروتهاى ما را به يغما مىبرد" و.... همچنان ترجيحبند مقالات راه کارگر است. باز هم اعتراضى به توليد ارزش اضافه در شرايط امپرياليستى (استثمار امپرياليستى کارگران ايران) نيست، هر چه هست نوحهخوانى براى "خروج" آن از کشور است، رفقا! صدور سرمايه به ايران يعنى ورود ارزش اضافه به "کشور"، امپرياليسم محتاج صدور سرمايه است. هرچه ارزش اضافه حاصله از استثمار طبقه کارگر ايران توسط انحصارات امپرياليستى بيشتر در "پروسه توليد جامعه ما" (بخوان کشور ما) بماند، اين معناى انباشت سريعتر سرمايه امپرياليستى و تشديد استثمار تودههاى پرولتر خواهد بود. پاسخ نهائى و اصولى ما به امپرياليسم نه تقاضاى سرمايهگذارى هرچه بيشتر در ايران، بلکه ديکتاتورى پرولتاريا و خلع يد از بورژوازى است. آيا کسى که محتواى اقتصادى مبارزه ضد امپرياليستىاش را اعتراض به "خروج ارز" (اين تمام معنى حرف رفقا است) تشکيل مىدهد، مىتواند در همان حال ادعا کند که مبارزه بر عليه امپرياليسم را از مبارزه بر عليه سرمايهدارى جدا نمىکند؟!

٢) رفقا به کرات از "نابودى بورژوازى" سخن مىگويند. گمان مىکنيم منظور نابودى فيزيکى "بورژواها" نباشد، بلکه غرض نابودى مالکيت خصوصى بورژوائى بر وسائل توليد، و به اين اعتبار نابودى نقش مالک خصوصى (بورژوا) بمثابه يک طبقه است. در اين صورت آيا رفقا با مارکس که بورژوازى، پرولتاريا را به اعتبار هم، و به مثابه تز و آنتى تز، تعريف مى کند مخالفند؟ آيا نابودى بورژوازى بمثابه طبقه استثمارگر حاکم در همان حال به معناى نابودى پرولتاريا بمثابه طبقه استثمار شونده اصلى نيست؟ و اگر هست، آيا رفقا در معناى عباراتى که چنين سهل انگارانه بکار مىبرند تعمق مىکنند؟

٣) رجوع کنيد به لنين، دولت و انقلاب، فصل ٥، بخش هاى ٢،٣ و ٤.

٤) "کمونيست هاى چپ" به گروهى از بلشويکها اطلاق مىشد که اندکى پس از پيروزى انقلاب اکتبر با نظريات و اعمال دولت شوروى در مورد صلح برستليتوفسک و سياستهاى اقتصادى آن به مخالفت پرداختند.

٥) البته رزمندگان خود در اشاره به اوضاع الجزاير، به اينکه نتيجه مصادره و ملى کردن سرمايهدارى انحصارى دولتى است توجه دارد، اما علت اين امر را "فقدان رهبرى پرولتاريا" ارزيابى مىکند. اين بيانگر استنباطى متافيزيکى از مقوله "رهبرى پرولتاريا" است که بايد در فرصت ديگرى به آن پرداخته شود.

٦) بدنيست در حاشيه اشاره مختصرى به تروتسکيسم بنمائيم (منظور از تروتسکيسم در اينجا تز "انقلاب مداوم" اوست) تروتسکيسم از اين حکم درست که رهائى پرولتاريا تنها با يک انقلاب سوسياليستى و در سوسياليسم ميسر است، اين استنتاج غلط را مىکند که پرولتاريا مىبايد در همه حال فورى و بى واسطه براى يک انقلاب سوسياليستى مبارزه کند.

تروتسکى هر چند در حرف کاملا منکر لزوم مبارزه پرولتاريا براى دمکراسى و شرکت پرولتاريا در انقلاب دمکراتيک نيست، اما بدليل درک نکردن پروسه واقعى انقلاب سوسياليستى، يعنى درک نکردن لزوم فراهم بودن شرايط سياسى-اقتصادى ضرورى براى انکشاف مبارزه طبقاتى پرولتاريا، عملا نسبت به تعيين و فرموله کردن شرايط تحقق خواست هاى اقتصادى-سياسى پرولتاريا در انقلاب دمکراتيک، يعنى شرايط پيروزى انقلاب دمکراتيک، لاقيد و حتى بىتفاوت است. چنين است که تروتسکى در انقلاب ١٩٠٥ روسيه، با شعار لنين "ديکتاتورى انقلابى پرولتاريا و دهقانان" مخالفت مىکند و شعار "حکومت تزارى نه، حکومت کارگرى" را تبليغ مىنمايد. تروتسکيسم درک نمىکند که حصول "حکومت کارگرى" دقيقا محتاج پيش شرطهائى است که (در ١٩٠٥) "ديکتاتورى انقلابى پرولتاريا و دهقانان" جامعترين شکل تحقق آن ها را در بر مىگيرد. "ديکتاتورى انقلابى..." (در ١٩٠٥) لازم است تا پرولتاريا با سودجستن از دستاوردهاى سياسى و اقتصادى خويش در آن، به گفته لنين "بىدرنگ" اما "درست مطابق با ميزان نيروى خويش يعنى نيروى پرولتارياى آگاه به انقلاب سوسياليستى گذار (کند)".

تروتسکى خواهان سرعت هر چه بيشتر، خواهان پريدن از طول راه و حتى خواهان تحقق فورى انقلاب سوسياليستى است. تروتسکيسم که از "اشتياق" به سوسياليسم آغاز مىکند، با ناديده گرفتن پروسه واقعى تحقق سوسياليسم، يعنى درک نکردن ضرورت حرکت از پيش شرطهاى انقلاب سوسياليستى، در عمل نه تنها نمىتواند سوسياليسم را فورا معمول دارد بلکه از تنها مسير واقعى سوسياليسم فرسنگها دور مىافتد. لنينيسم درگير پراتيک پروسه مادى تکامل بخشيدن يک انقلاب دمکراتيک به انقلاب سوسياليستى است، و در هر مقطع با دقت تمام در تلاش فراهم آوردن مولفه هاى مادى (عينى و ذهنى) است که لازمه ادامه اين پروسه است. برعکس، تروتسکيسم، به شيوه ايده آليستى ناب، تمام پروسه را در ذهن به فرجام مىرساند و حاصل نهائى اين پروسه ذهنى را در تمام لحظات مقابل واقعيت قرار مىدهد. به اين ترتيب شعار "تزار نه، حکومت کارگرى"، بهترين تاکتيکى را که در حرف به طبقه کارگر در انقلاب دمکراتيک عرضه مىکند، "باقى ماندن بصورت يک اپوزيسيون افراطى" است. و اين در عمل، يعنى سپردن سرنوشت انقلاب دمکراتيک بدست طبقات غير پرولتر، و اين دقيقا محتواى منشويستى تروتسکيسم است.

اما لازم است چند کلمه اى نيز در باره انتقاد رايج در جنبش کمونيستى ما نسبت به تروتسکيسم بگوئيم:

انحراف تروتسکيسم، در آنجا نيست که جنبش کمونيستى معمولا بدنبال آن مىگردد، ايراد تروتسکى در "جلو انداختن" انقلاب سوسياليستى و "ميان برزدن" به انقلاب سوسياليستى نيست. تنها کسانى که در حرف کمونيست باقى مانده اند و در عمل تا حد نمايندگان "متحدان موقت پرولتاريا" سقوط کردهاند مىتوانند از "ميان برزدن به انقلاب سوسياليستى" انتقاد کنند. هر کمونيستى بايد خواهان کوتاهترين راه به انقلاب سوسياليستى و هرچه زودتر خاتمه دادن به حيات نفرت بار و بدبختىآفرين سرمايهدارى باشد. اما هر کمونيستى بايد بياموزد که لنينيسم تنها راه و بالطبع "کوتاهترين راه" به انقلاب سوسياليستى و سوسياليسم است. راه کوتاهترى وجود ندارد. انحراف تروتسکيسم نيز در "جلو انداختن" انقلاب سوسياليستى نيست بلکه برعکس لفاظى "چپ" تروتسکيسم تنها نتيجهاش نفى وقوع انقلاب سوسياليستى در عمل است.

* در "بسوى سوسياليسم"، ارگان تئوريک سياسى اتحاد مبارزان کمونيست، دوره اول، شماره هاي ١ و ٢ به تاريخ مرداد و شهريور ١٣۵۹ منتشر شده است.